روح و روان
حافظه و هویت
1392/8/25
مقالهایی که در پیش رو دارید خلاصهایی است از نوشته عصب شناس معروف Daniel Levitin که چهارمین کتابش با عنوان « ذهن منظم» همین روزها به چاپ خواهد رسید. او در این مقاله بسیار شخصی و عاطفی در باره همکارش که تومور مغزی گرفته است و ۴ ماه بیشتر عمر نخواهد کرد مینویسد. عصب شناس امریکایی سعی می کند به این سئوال جواب دهد که آیا بعد از صدمه به بخشی از مغز و ایجاد فراموشی، هویت انسان نیز از بین خواهد رفت؟
آدمهایی هستند که همه ما در زندگی خود با آنها آشنا میشویم. آدم هایی که در سر کار و یا در دوران تحصیل، فرصت گفتگو و آشنایی گذرا با آنها فراهم میشود و گاهی نیز حضور دورادور آنها در طول زندگی ما ادامه خواهد داشت. Tom از آن نوع دوستان بود.ما چند باری نیز در حین تحقیقات میدانی در زمینه روانشناسی با هم همکار هم بودهایم. با همه دوری نسبی با او، خیلی غمگین شدم وقتی شنیدم تومور مغزی گرفته است و خیلی زود فوت خواهد کرد.
آشناییام با تام بر میگردد به زمانی که ۱۹ ساله بودم و هر دوی ما دانشجوی پروفسور معروف عصب شناس Karl Pribram بودیم. تام قیافه و رفتار کمابیش غیرعادی داشت. زیادی متمرکز و ذوق زده بود. با آنکه شخصیت خاصی به نظر میرسید ولی چشمان نافذش، مرا وا میداشت که زیاد به او نزدیک نشوم.
یکبار در سر کلاس، پروفسور Pribram با ناراحتی تمام اعلام کرد که دوست نزدیکش به خاطر تومور مغزی گیجگاهی، فوت کرده است و در همان حالت افسرده مطرح کرد که دکترها قبلا به او گفته بودند که او به سرعت حاقظه و خاطراتش را از دست خواهد داد و قبل از مرگ فراموش خواهد کرد که کیست.
درست در همان لحظه تام هیجانزده دستش را بلند کرد و در حضور دانشجویانِ حیرت زده، با دیدگاه استاد مخالفت کرد. او گفت که پروفسور بهای زیاد به بخش گیجگاه که وظیفه نگهداری حافظه و خاطرات تصویری را بر عهده دارد میدهد. انسان بد و عوضی یا مهربان و صبور، ترکیبی از حساسیتهای گسترده تر است و با از بین رفتن و صدمه بخش فوق در مغز، هویتش را از دست نخواهد داد.
استاد خشکش زده بود. تام افزود که هنوز خیلیها تشخیص درستی در باره رابطه بین حافظه و هویت ندارند. ما، مجموعه ای از آنجه از ما سر زده است هستیم، به مدرسه ایی که رفتیم و به دوستانی که داشتیم و از همه مهمتر شخصیت وجودی ما ترکیبی است ازچیزهایی که به آنها امید بستهایم.
داستان وجود کلی یک فرد به یک عالم اتفاق و تصمیم و انتخاب وابسته است. مسائل بسیار ابتدایی از سلیقهها و انتخابهای ما نظیر اینکه ما بستنی شکلاتی دوست داریم یا وانیل، از فیلم کمدی لذت میبریم یا بزن بزن نیز مهم است. به نظر تام، توانایی دانستن این تکههای کوچک از ماهیت ما و آرشیو آنها در حافظه است که هویت ما را شکل میدهد.
پروفسور از گفتگویی که با دوست فوت شده اش داشت سخن راند. او گفت که دوستش غمگین بود و بیشتر از همه، وحشت داشت که «خودش» را از دست دهد تا حافظه خودش را… در پایان، به کلاس که در سکوت محض فرو رفته بود گفت:« دوستش در یکی از مسافرتهایش در حین شنا در دریا غرق شد. او حدس زد که شاید فراموشی اش در باره نحوه شنا کردنش، باعث مرگ دوستش شده بود.
تام کنار دستم نشسته بود. وقتی به او خیره شدم تا عکس العملش را دریابم دیدم که در دفتر یادداشتش نوشته است: « اندیشیدن در باره از دست دادن فعالیت مغز».
نویسنده مقاله پس از آن ماجرای ضربه مغزی به دلائل مختلف را در مقالهاش مرور می کند و بعد به این سئوال روبرو میشود که آیا با از دست رفتن حافظه، هویت انسان هم میمیرد؟ در پایان، مقاله، او عاطفی و خصوصی تر میگردد وقتی که با خبر میشود دوست دورادور و کمابیش عجیبش تام نیز همان سرطان گیجگاه را گرفته است. به سراغ او می رود و بعد از یک ملاقات و گفتگوی حضوری با دوست دیرینش تام می نویسد:
« از پله های آپارتمان منزل تام پایین رفتم و از مسیر آپارتمان های هم شکل، عبور کردم و سوار ماشینم شدم. ماشین آماده استارت زدن بود ولی نمیخواستم حرکتی از من سر بزند. آرام نشستم. پروفسور Karl Pribram احساسش این بود که با مرگ حافظه، انسان هویتش را از دست میدهد ولی این تام که من دیدم. این تام که خوشبین و کنجکاو از من خواسته بود هر چه که در خانه اش به دردم می خورد بردارم. این تام که حافظهایی برایش نمانده بود همان شخصیت و هویتی را داشت که در ۱۹ سالگی از او دیده بودم»
Daniel Levitin, Amnesia and the Self That Remains When Memory Is Lost
http://www.theatlantic.com/health/archive/2012/12/amnesia-and-the-self-that-remains-when-memory-is-lost/266662/
Daniel Levitin – Daniel Levitin is a neuroscientist and author of This Is Your Brain on Music andThe World in Six Songs. His work has appeared in The New York Times, The Wall Street Journal, and The Washington Post. His forthcoming book is The Organized Mind.
FreeDigitalPhotos.net
منبع:مرد امروز
دلائل اصلیِ شیوع خودکشی در جهان
1392/8/25
در طی نیم قرن گذشته میلیونها انسان در سراسر جهان قربانی خودکشی شده اند. از سال ۱۹۹۹ هر سال بر تعداد افرادی که در امریکا خودشان را می کشند افزوده شده است. این پدیده مختص امریکا و کشورهای غربی نیست. در سال ۲۰۱۰، خودکشی بالاترین رقم دلیل مرگ در جهان را به خود اختصاص داده است.
In 2010 worldwide deaths from suicide outnumbered deaths from war (17,670), natural disasters (196,018), and murder (456,268). Global Burden of Disease
سازمان بهداشت جهانی اعلام کرده است که از جنگ جهانی دوم به بعد، خودکشی ۶۰ درصد بیشتر شده است. این حقیقت که هر ۲۵ اقدام برای خودکشی فقط یکی شان منجر به مرگ می گردد حکایت از رشد غیر مترقبه حس و اندیشه مرگ در زندگی بشر معاصر دارد.
از نظر Thomas Joiner استاد دانشگاه ایالتی فلوریدا و جمع بزرگی از محققین و تحقیقات شان، بشر قدم به دوران تاریکی گذاشته است که « خودتخریبی» به شکلی فراگیرتر از همیشه گریبانش را خواهد گرفت.
توماس جوینر یکی از چهره های مطرح در زمینه تئوری های مربوط به دلائل خودکشی در بشر، از نزدیک با این سم مهلک آشنا است چون در کمال ناباوری شاهد خودکشی پدر ۵۶ ساله اش بوده است.
او با تمام وجود معتقد است که: «سزاواز هیچ انسانی نیست که در تنهایی و با فکر اینکه نبودنش بهتر از بودنش است در کوچه پس کوچه های جوامع بشری خودکشی کند»
به نظر می رسد تجربه شخصی و بسیار وحشتناک از دست دادن پدر از یک طرف و اراده عظیمِِ یک ذهن علمی در طی ۲۰ سال گذشته، حامی او بوده است تا بتواند به این معما پاسخ دهد که چرا انسان با دست خودش به زندگی خویش پایان می دهد؟ در چه لحظه مشخصی به این تصمیم می رسد و چطور می تواند از نظر روحی و روانی جرئت پیدا کند که دست به این عمل بزند؟
رسیدن به یک جمعبندی در باره خودکشی توسط توماس جوینر همزمان بوده است با گزارش مرکز ملی کنترل بیماری ها که ضمن ارائه آمار خودکشی ها اعلام کرده است که این پدیده تبدیل به یک نگرانی رو به افزایش در باره سلامت عمومی شده است. اعلام زنگ خطری که موج جیدی از مباحث مربوطه را در رسانه ها و مراکز تحقیقاتی دامن زد.
او معتقد است که با وجود انکه نمی شود از تاثیرات عواملی چون مشکلات اقتصادی، بیکاری، شیوع یک رفتار و واکنش در یک نسل مشخص، کهولت سن یا ماجراجویی و احساسات جوانی غافل شد ولی جوابگوی شیوع این پدیده نیستند. خودکشی با کنترل اسلحه موجود در دست مردم ،ایجاد جامعه دلبازتر که تعامل بیشتری نسبت به تفاوتها دارد و با ایجاد شغل نیز ریشه کن نخواهد شد.
از دید توماس جوینر، زلزله اجتماعی عظیمی که در جهان معاصر در شرف وقوع است برای شیوع خودکشی ها شتاب جدیدی را فراهم کرده ست. به نظر او مواجه شدن با رشد افسردگی، بدیمنی های پی در پی در جامعه، تمایل به سمت پوچی و نیستی و تن دادن به مرگ از راهای غیرطبیعی نیاز به یک شیوه جدید تحلیل و بررسی دارد.
پروفسور محقق امریکایی در قدم های اولیه به سراغ انواع شرائط که ریسک خودکشی را بالا می برند و به طور سنتی و تلویحا پاسخی است برای دلائل خودکشی نظیر مشکل خانوادگی، شرکت در جنگ، افسردگی، اذیت جنسی در کودکی، شاهد خودکشی دیگران بودن، تنهایی، خشم، اعتیاد، بیکاری، احساس پوچی، طلاق، بیوه شدن، غم از دست دادن فرزند و .. می رود اما برای شیوع خودکشی جوابی پیدا نمی کند.
ادامه دارد
Tony Dokoupil, Suicide Epidemic
He is a senior writer at Newsweek and The Daily Beast
http://www.thedailybeast.com/newsweek/2013/05/22/why-suicide-has-become-and-epidemic-and-what-we-can-do-to-help.html
منبع:مرد روز
تاثیر شام خوردن کنار هم در روح و روان کودکان
به گزارش گروه اخبارعلمی ایرنا از پایگاه ساینس، شام خانوادگی یکی از مهمترین نشانه های همدلی و همفکری اعضای خانواده است.
به دلیل زندگی پرمشغله امروز، کمتر پیش می آید که افراد خانواده در کنار هم قرار گیرند و از حال هم مطلع شوند.
افراد خانواده هنگام صرف غذا، دور یک میز یا سفره کنار هم قرار می گیرند، با هم صحبت می کنند و از مشکلات احتمالی هم آگاه می شوند.
تحقیقات انجام شده روی بیش از ۱۰۰ خانواده نشان می دهد که خانواده هایی که در کنار هم شام می خورند و به حضور همه افراد خانواده سر سفره اهمیت می دهند، به یکدیگر اعتماد بیشتری دارند و تمایل دارند که تمام مشکلاتشان در محیط خانواده حل شود.
اثرات مفید شام خوردن خانوادگی در نوجوانان ۱۱ تا ۱۵ ساله مشهودتر است، این نوجوانان بسیار آرامترهستند و تعامل بهتری با سایرین دارند.
نوجوانان تمام الگوهای رفتاری را ابتدا درخانواده خود جست وجو می کنند و درصورتی که الگوی مناسبی نیابند، به دنبال آن بیرون از فضای خانه می گردند.
تحریک عمقی مغز برای درمان افسردگی مقاوم به درمان
1392/7/30
تحریک عمقی مغزی بعنوان درمان برخی کسالتهایی مانند دردهای مزمنو پارکینسون و افسردگی بکار گرفته می شود.الکترودهای کارگذاشته شده در مغز ایجاد امواج تحریکی می کند و با هدف قرار دادن نقاطی از مغز نقش درمانی خود را اعمال می کند.
این مناطق شاملSub genoal anterior cingulate بخش قدامی ساب ژنوال هسته سینگولیت -هسته اکومبنزAccumbens و هسته هابنولاHabenula می باشند.
محقق این پروژه دکتر توماس شالپفر Thomas Schalepfer می گوید با گزاردن الکترود در هسته اکومبنز بصورت عمیق تر ونزدیک تر به VAT و یا Ventral Tegmental Aera در کوتاه مدت و ظرف چند روز باعث پیدایش اثار ضد افسردگی ان شده یعنی در 7تا از 8 بیمار دکتر شالپفر این بهبودی حاصل شد.تحریک هسته اکومببز در محل معمول خود باعث 50درصد بهبودی افسردگی در 5تا از 10 بیمار مربوط ظرف حدود یکسال بعد از پیگیری می شود.می شود.
دکتر شالپفر اعتقاد دارد که تغییر محل استقرار الکترود باعث گذاردن الکترود درنوار میانی مغز پیشانی (Medial Foebran Bundle (MFB شده که حاوی الیافی است که از vat به هسته اکومبنز می شود.
نکته جالب ان است که تحریک گذاردن الکترود در حیوانات از طریق یک اهرم در این ناحیه باعث ایجاد حس تشویق و یا پاداش و خشنودی می شود و انها خودشان اهرم را تحریک کرده تا این ناحیه تحریک شود و حس خشنودی مربوط را مکررا تجریه کنند و برعکس تحریک برخی نواحی را اجتناب می کنند تا حس نامطبوع مربوطه را تجربه نکنند.
تحقیق بالا در کنگره سال 2013 انجمن بیولژی روانشناسی مطرح شده و می توان انرا در ضمیمه مجلهBiological Psychiatryجلد 37و شماره 96 یافت.
تاثیر رژیم غذایی بر عملکرد ذهنی کودکان
1392/7/30
تغذیه خوب به سلامتی کودکان در حال رشد کمک می کند. آیا انتخاب غذای مناسب کودکان را باهوش تر نیز می کند؟ پروژه ای در اتحادیه اروپا در نظر دارد مواد مغذیِ خاصی که بر رشد و عملکرد ذهنی کودکان، نوزادان و نوجوانان تأثیر می گذارند را پیدا کند. دانشکده پزشکی دانشگاه گرانادای اسپانیا در این طرح شرکت دارد.
یکی از محققان رشته تکنولوژی مواد غذایی این دانشگاه می گوید: «تلاش ما در این پروژه این است تا با بررسی هایمان نشان دهیم که تغذیه در دوران بارداری و در دوران زندگی اولیه کودک، در شکل گیری سیستم اعصاب، سیستم فرمان های حرکت، یادگیری زبان، حافظه و توان تمرکز کودک نقش مهم دارد.»
پژوهشگران به زنان بارداری که در این پروژه پژوهشی شرکت دارند، انواع مختلف موادغذایی مغذی داده اند تا ببینند چگونه کودکان آنها بطور میانگین در آزمون های روان شناختی نتایج بهتری به دست خواهند آورد.
هر چند سال یکبار، خانواده هایی که در این پروژه شرکت کرده اند پرسش نامه هایی را پر می کنند و در آزمون های روانشناختی شرکت می کنند. هدف این آزمونهای این است تا نشان دهد تغذیه اولیه چه تأثیری پس از تولد و طی دوران کودکی دارد.
پژوهشگران در این طرح برای ارزیابی عملکرد ذهنی کودک از سیستم های رابط مغز و کامیپوتر و آزمون های حافظه استفاده می کنند. آزمایش هایی که در گرانادا انجام می شوند تنها یک نمونه از مجموعه بررسی هایی است که در 9 کشور روی بیش از پانزده هزار کودک در حال انجام است.
بزرگترین پروژه مربوط به نقش تغذیه بر عملکرد ذهنی کودکان، در شهر رتردام هلند انجام می شود. داده های این طرح در اختیار پایگاه مشترک داده ها قرار می گیرد. در اینجا پژوهشگران مرتبا مادران و فرزندان شان را با درنظرگرفتن عادت های غذایی آنها تحت آزمایش های کامل پزشکی قرار می دهند.
معاینات کاملی که از دوران بارداری آغاز شده، تا زمانی که کودک بزرگ شود و به سن بیست سالگی برسد، ادامه خواهد یافت. معایناتی شامل آزمون آلرژی، اندازه گیری ظرفیت ششها، اندازه قلب، استخوان ها و قدرت بینایی و شنوایی. پرسشنامه های مفصلی نیز پر می شوند تا اطلاعات دقیقی در مورد جنبه های مهم زندگی خانوادگی کودک به دست دهند.
با ترکیب آزمون های فیزیولوژیکی و روان شناختی، محققان تصویری دقیق از چگونگی رشد فیزیکی و ذهنی کودک بدست می آورند. همچنین داده هایی ضروری برای بررسی های مختلف فراهم می شود.
مجموعه آزمون های فیزیولوژیکی و رفتاری نقش خانواده را نیز در شرایط حساس نشان می دهد. همچنین امکان می دهد حافظه، سرعت واکنش، فرار از وضعیت های خطرناک و هماهنگی عضلانی ارزیابی شود.
با استفاده از تصویرسازی تشدید مغناطیسی یا ام آر آی دانشمندان رشد فیزیولوژیکی مغز را بررسی می کنند. مشخص شده است که مغز پس از دوران بلوغ هم رشد می کند و رژیم غذایی شامل اسید فولیک و اسیدهای چرب می تواند یکی از عوامل مهم در رشد ذهنی و شکل گیری رفتار سالم باشد.
بررسیِ تفصیلیِ داده ها منجر به توصیه های غذایی مشخصی می شوند که در رشد ذهنی کودکان مؤثر باشند و به افزایش هوش آنها کمک کند. دانشمندان در انتظار نتایج خوب این پژوهش برای جامعه و اقتصاد هستند .
اهمیت تغذیه خوب را نمی توان انکار کرد. از سوی دیگر این روزها به لطف فناوری های نوین ذخیره مواد غذایی، سبزیجات و میوه ها در تمام طول سال در دسترس هستند. اما پرسش این است که این روش های نوین تا چه حد کارآیی دارند؟
بررسی های مربوط به تغذیه بخش مهمی از تلاش پژوهشی بزرگی است که در سراسر اروپا در زمینه اقتصاد زیستی در جریان است و شامل جنگل داری، پژوهش های دریایی و پروژه های صنعتی در صنایع زیستی می شود. میوها و سبزیجات، غذاهای دریایی و محصولات دیگر تا زمانی که احیانا در یکی از مراحل رفتن از کارخانه به آشپزخانه مصرف کننده، در معرض گرما قرار نگیرند، سالم می مانند و مزه خود را حفظ می کنند. اما حفظ زنجیره سرمایشی می تواند پرهزینه باشد.
پژوهشگران با همکاری با بخش صنعت داده های لازم را گردآوری می کنند تا مدل دقیقی برای مصرف انرژی در هر مرحله زنجیره سرمایشی بسازند.
کنترل دما اهمیت دارد اگر دما کمی بیش از مقدار مناسب باشد عمر سبزیجات یخ زده در قفسه مغازه ها کوتاه تر خواهد شد و اگر کمی کمتر از مقدار مناسب باشد بافت سبزی آسیب خواهد دید و مزه شان خراب خواهد شد. چنین کارخانه هایی انرژی فراوانی را برای سرمایش مصرف می کنند. با پژوهش و نوآوری می توان این هزینه ها را کاهش داد.
در طرحی در استره مون واقع دراستان پیکاردی فرانسه پژوهشگران تلاش می کنند بهترین ترکیب گازها، بهترین توالی دماها، و فناوری های نوینی پیدا کنند که محصول غذایی را سرد نگه دارد، بدون این که از گازهای سرماساز خطرناک استفاده شود و به این ترتیب با مصرف انرژی کمتر عمر مواد غذایی را افزایش دهند.
RTMSدر درمان افسردگی
1392/7/17
(rTMS (Transcranial Magnetic Stimulation که به نام تحریک مغناطیسی مکرر درون جمجمه ای نامیده می شود نوعی درمان غیر تهاجمی در پاره ای از امراض عصبی محسوب شده که با تغییر میدان مغناطیسی سلولهای عصبی مورد نظر و تولید جریان الکتریکی ضعیفی تغیران مورد نظر را در بخش هدف مغزی ایجاد می کنند و می توانند باعث تغییر مثبت روند درمانی شوند.این شیوه در درمان افسردگی-سکته های مغزی-امراض روحی روانی و برخی دیگر موارد انجام می شود .در نشست سال 2013 انجمن امریکایی اعصاب و روان که از 18تا 22 ماه می در سانفرانسیسکو برگزار شده است دکتر لیندا کارپنترLinda Carpenter در باب موارد جدید استفاده طولانی مدت از این روش در درمان افسردگی گزارش داد.در این مطالعه علمی که به سرپرستی دکتر مارک اندرو دمیتراکMark Andrew Demitrack انجام شد تعداد 307 بیمارافسرده یک قطبی که به داروهای قبلی ضد افسردگی جواب نداده بودند تحت درمان با شیوه تحریک مغناطیسی مکرر درون جمجمه ای قرار گرفتند.
انها تحت 43 جلسه درمان با روش فوق تحت ضوابط مورد تایید FDA توسط پزشک معالج خود قرار گرفتند.ازمیان 307 بیمار تعداد 264 نفر ار درمان فوق با روش rTMSدر مراحل اولیه بهر برده و به تدیج درمان انها کم شده و با یک معالجه و کنترل یکساله موافقت کردند که در پایان ان مدت 68درصد بهبودی و در 40/4صد بهبودی کامل و بازگشت به سلامتی با درنظر گرفتن صوابط بالینی تعیین شدت بیماری خود پیدا کردند.
البته تعداد 30/3 درصد هم پس از جلسات اولیه دچار تشدید علائم بیماری در 3ماه اول پی گبری بیماری خود شدند.
www.psychcongress.com/…/apa-news-transcranial-magnetic-stimulation-..
«آیا فروید مرده است؟!»
1392/7/16
«ریچارد باتبی» در ابتدای کتاب خود با نام «فروید به عنوان یک فیلسوف»، در اشاره به فشار رویکردهای رفتاری- شناختی و درمانهای زیستی بر رویکردهای تحلیلی در درمان اختلالات روانشناختی، جملهیی را از روی جلد یکی از شمارههای مجله تایم نقل میکند که نوشته بود: «آیا فروید مرده است؟!» این اشارهیی است کنایهآمیز، در ابتدای کتابی که قصد دارد به بررسی جایگاه و تاثیر روانکاوی کلاسیک، نهتنها بر روانشناسی نوین بلکه بر جریانهای فکری حاکم بر بسیاری از حیطههای علوم انسانی بپردازد و این اشاره قطعا قابل تاملی است.
روانکاوی کلاسیک، چه به عنوان یک رویکرد درمانی و چه به عنوان یک جریان فکری موثر، از پیچیدگیهای فلسفی و کاربردی منحصر به فردی برخوردار است که آن را از سایر رویکردهای موجود در حیطه روانشناسی بالینی متمایز میکند. اصطلاح «روانکاوی» مقدمتا بر روابط نامحدودی اشاره دارد که بر یکپارچگی گذشته، حال و آینده، در بستر شبکه معنایی منحصر به فرد اساسا مبتنی بر مفهوم «دیگری» استوار است. این شبکه معنایی، به لحاظ روانشناختی بر تحریف فرمی پیچیدهیی اشاره دارد که با به کارگیری مکانیزمهای مختلف، سعی در پنهان نگاه داشتن محتوای نامعلومی دارد که بر روابط ابژهیی دلالت میکند. شرایطی که در یک اشتراک زبانی، به شکلگیری نمادین نشانهها و علایم اختلال منجر میشود. بر این اساس، نقطه عزیمت درمانهای تحلیلی، درگیر کردن سوژه متکلم در فضای بینفردی انتقال است که در یک حرکت زمانمند، به مسالهگشایی علایم اختلال منجر میشود.
در دیگر سوی، روانشناسی بالینی امروز که به لحاظ فلسفی با چالش معرفی خود به عنوان یک علم مدون، با روشها و کارکردهای خاص خود، روبهروست، تحت فشار رویکردهای کارکردگرایانه مراقبتهای بهداشتی هدایت شده مبتنی بر هزینه-کارایی، در سطح آکادمیک دانشجویان روانشناسی بالینی را در جهت تمرکز بر مداخلههای درمانی کوتاهمدت مبتنی بر مصاحبههای تشخیصی ساختدار، هدایت میکند. سنتی که با کاهش مکانیزمهای روانشناختی به رفتارهای قابل مشاهدهیی همچون تفکر، یادآوری و توانایی پیشبینی، به عنوان کارکردهای قابل اندازهگیری منبعث از ساختارهای زیستی مغز، تشخیص و درمان اختلالات روانی را در چارچوب اندازهگیری این کارکردها بر اساس آزمونهای منطبق بر روش علمی، اعمال مداخلات درمانی چارچوب مدار و کوتاهمدت در جهت بهبود حیطههای مشکلدار مبتنی بر آزمون و در نهایت، بررسی نتایج مداخلات در چارچوب اندازهگیری متغیرهای هدف، محدود میکند. چنین رویکردی، مطمئنا تا حدود زیادی با معیارهای اساسی روش علمی همچون آزمونپذیری و ابطالپذیری منطبق است و در یک چرخه بازخوردی، به تقویت روانشناسی به عنوان یک علم در مرزهای محدود کمک خواهد کرد. با این حال، سوال اساسی اینجاست که ماهیت پیچیده ساختارهای اساسا معنایی مرتبط با روان انسان، تا چه میزان قابل کاهش به رفتارها و ویژگیهای قابل اندازهگیری خواهد بود؟! چنین رویکردی تا چه میزان توانایی تبیین رفتار آدمی در سطح کلان اجتماعی را خواهد داشت؟! و چگونه خواهد توانست پدیدههای اساسا روانشناختی همچون جنگ، هنر، ادبیات، زیباییشناسی، روابط اجتماعی، دین و الهیات را تبیین کند؟
به راستی «آیا فروید مرده است؟!» جملهیی که میتوان آن را به عنوان یک اشارت خاموش به آرزویی پنهان تلقی کرد: «کاش فروید میمرد!!». چنین فرضی اساسا بر نقدی استوار است که ساختارهای زیربنایی رویکردهای نوین در روانشناسی را زیر سوال میبرد. نقدی که معتقد است، «مقاومت در برابر روانکاوی به عنوان یک رویکرد درمانی، رابطهیی درون ذاتی با آن دارد، زیرا که این دانش، فاشکننده سوائقی است که آدمی همواره در پی پنهان کردن آنها از خویشتن خویش بوده است.»در ایران اما اوضاع کمی پیچیدهتر است. بسیاری بر این عقیدهاند که روانکاوی در کشور ما وجود ندارد و عدم وجود آن بیشک به دلایل فرهنگی، اجتماعی متعددی دلالت دارد. رویکرد آکادمیک به روانشناسی در ایران، رویکردی مبتنی بر روانشناسی تجربی است که توسط نخستین دانشآموختگان روانشناسی در امریکا و اروپا، تحت سیطره عمیق روشهای تجربی و آزمایشگاهی، بنیانگذاری شده است. بنابراین، جای شگفتی نیست که روانکاوی در چنین فضایی نهتنها فرصت ایجاد ساختارهای آموزشی که تربیت روانکاوان کارکشته را تضمین کند، نخواهد داشت بلکه در برابر شکلدهی جریانهای مبتنی بر درمانهای تحلیلی، با مقاومت روبهرو خواهد شد.
با این حال، از دیرباز تلاشهای بیوقفهیی بر پایه علایق شخصی و فرهنگی برای ترجمه، آموزش و بهرهگیری از مبانی نظری روانکاوی کلاسیک صورت پذیرفته است. با وجود محدودیتهای آکادمیک در ترجمه و آموزش متون مربوط به تلویحات عملی روانکاوی در درمان اختلالات روانشناختی، دانشمندان حیطههای دیگر علوم انسانی، از جمله اهالی فلسفه، جامعهشناسی و نیز عده معدودی از روانشناسان علاقهمند، با درک اهمیت فراگیرترین و عمیقترین نگاهی که تاکنون بشر به خود و تمدن خود انداخته است، در جهت پاسخ به دغدغههای فلسفی مرتبط با روان انسان، به ترجمه متون مربوط به روانکاوی در حیطه «فراروانشناسی» و در سطح محدودتری، رواندرمانی تحلیلی پرداختهاند.
در نهایت، با در نظر گرفتن چالشهای مرتبط با روانکاوی در ایران، طبق نظر «باتبی»، «آنچه اهمیت دارد این است که نشر نظریات فروید در عرصه زندگی روزمره، حوزهیی که اصطلاحات روانکاوی به محاورهییترین انواع گفتمانهای عمومی نیز رسوخ کردهاند، اهمیتی پایاپای حضور بادوام او در عرصه آموزش دانشگاهی یا حتی اهمیتی بیش از آن دارد. عمق و عظمت سایههای تردیدی که فروید در داخل و خارج از حوزه آکادمیک گسترده است، تلاش بیوقفه اهالی دانش را برای درک بهتر و بیشتر آثار او موجه میسازد.»
http://etemadnewspaper.ir
RTMS
در درمان افسردگی
1392/7/16
(rTMS (Transcranial Magnetic Stimulation که به نام تحریک مغناطیسی مکرر درون جمجمه ای نامیده می شود نوعی درمان غیر تهاجمی در پاره ای از امراض عصبی محسوب شده که با تغییر میدان مغناطیسی سلولهای عصبی مورد نظر و تولید جریان الکتریکی ضعیفی تغیران مورد نظر را در بخش هدف مغزی ایجاد می کنند و می توانند باعث تغییر مثبت روند درمانی شوند.این شیوه در درمان افسردگی-سکته های مغزی-امراض روحی روانی و برخی دیگر موارد انجام می شود .در نشست سال 2013 انجمن امریکایی اعصاب و روان که از 18تا 22 ماه می در سانفرانسیسکو برگزار شده است دکتر لیندا کارپنترLinda Carpenter در باب موارد جدید استفاده طولانی مدت از این روش در درمان افسردگی گزارش داد.در این مطالعه علمی که به سرپرستی دکتر مارک اندرو دمیتراکMark Andrew Demitrack انجام شد تعداد 307 بیمارافسرده یک قطبی که به داروهای قبلی ضد افسردگی جواب نداده بودند تحت درمان با شیوه تحریک مغناطیسی مکرر درون جمجمه ای قرار گرفتند.
انها تحت 43 جلسه درمان با روش فوق تحت ضوابط مورد تایید FDA توسط پزشک معالج خود قرار گرفتند.ازمیان 307 بیمار تعداد 264 نفر ار درمان فوق با روش rTMSدر مراحل اولیه بهر برده و به تدیج درمان انها کم شده و با یک معالجه و کنترل یکساله موافقت کردند که در پایان ان مدت 68درصد بهبودی و در 40/4صد بهبودی کامل و بازگشت به سلامتی با درنظر گرفتن صوابط بالینی تعیین شدت بیماری خود پیدا کردند.
البته تعداد 30/3 درصد هم پس از جلسات اولیه دچار تشدید علائم بیماری در 3ماه اول پی گبری بیماری خود شدند.
www.psychcongress.com/…/apa-news-transcranial-magnetic-stimulation-..
راههای بیخطر و بیهزینه غلبه بر استرس
1392/7/5
برای بیشتر ما زمانهایی پیش آمده که وجودمان از حس استرس پرشده و به حدی استرس در وجودمان رخنه کرده که توانایی فکر کردن و درست تصمیم گرفتن را نداشتهایم. اما در میان ما افرادی هستند که برای انجام هرکاری استرس دارند و کمتر پیش میآید که رنگی از آرامش ببینند. این دسته افراد بدون اینکه بدانند و بخواهند استرس وجودشان را به دیگران هم منتقل میکنند، تا حدی که کمتر کسی جرات نزدیک شدن به آنها را پیدا میکند چون در اصطلاح عامیانه «موج منفی» هستند و با حرفهایی که میزنند و واکنشهای تندی که به هر واقعهیی دارند تهمانده آرامشی که در وجود دیگران هم هست، از بین میبرند. اینکه چرا فردی به این حالت میرسد میتواند هر چرایی داشته باشد، اما هرچه هست اطرافیان کمتر میتوانند به او کمک کنند، چون هر چقدر هم دیگران سعی میکنند عوامل استرس زای او را کم کنند باز هم فرد سرشار از استرس موضوع جدیدی پیدا میکند تا به خاطرش مضطرب باشد و «موج منفی» را بیآنکه بخواهد به دوستان منتقل میکند. برای این دسته از افراد مضطرب بودن مثل نوعی اعتیاد شده که راهی برای درمان آن ندارند. به طور قطع، فرد معتاد به استرس را نه میتوان به تخت بست تا اعتیادش را ترک کند و نه میتوان او را به سازمانهای غیردولتی معرفی کرد تا با گذراندن مراحل چندگانه استرساش را ترک کند. پس چاره چیست. جواب در این مورد کلیشه و معمولی است. ما، معمولا به این دسته از افراد پیشنهاد میکنیم که پیش روانپزشک بروند. پیش روانپزشک رفتن برای این افراد قطعا مفید خواهد بود. اما تا به حال فکر کردهاید استرس مخرب یک نفر را میشود با راهی غیر از خوردن قرصهای آرام بخش هم درمان کرد؟شاید جواب شما منفی باشد اما بد نیست آنها که جوابشان منفی است درباره روشهای ساده کنترل استرس اطلاعاتی اندک داشته باشند تا به واسطه این دانستههای کم هم حالات استرسی هر از گاهی خودشان را کنترل کنند و هم به دیگرانی که به نوعی با استرس داشتن خو گرفته کمک کنند. کمک گرفتن از این روشها نهتنها آسیبی به افراد نمیزد بلکه بیخطر است و هزینه خاصی هم همراه خودش ندارد. روشهایی که در زیر به آنها اشاره میکنیم روشهایی است که بسیاری آنها را به کار بستهاند و نتیجه موفقیتآمیزی هم داشتهاند. شما هم این روشها را امتحان کنید و به دیگران هم توصیه کنید. ضرر نخواهید کرد. مطمئن باشید.
یک روش موثر برای برخورد با موقعیتهای استرسآور، شمارش تا عدد 10 است. این کار به شما کمک میکند تا از لحاظ فکری و روانی از آن لحظه استرسآور دور شده و 10 ثانیه به شما وقت میدهد تا از آن شرایط خود را رها کنید. فرض کنید این عمل «ریموت کنترل» زندگی شماست و در آن لحظه دکمه توقف یا PAUSE آن زده شده است. وقتی به آرامی تا عدد 10 شمردید، حالا دو بار دکمه PLAY را فشار دهید. در نتیجه در وضعیت بهتری نسبت به قبل قرار خواهید گرفت. گروهی معتقدند که شمارش اعداد از انتها به سمت ابتدا یعنی از عدد 10 به سمت عدد صفر میتواند نتایج بهتری داشته باشد. شما میتوانید امتحان کنید. کدام یک برای شما بهتر است؟
وقتی در خود استرس شدیدی احساس میکنید، بهتر است به طور فیزیکی خود را از محیط دور کنید. کمی قدم زده و نفسی تازه کنید. مدتی به محیطی رفته که بتوانید فکر خود را از مسائل دغدغهآور رها کنید. البته منظور این نیست که کاملا میدان را خالی کنید، بلکه ترک موقعیت برای چند لحظه و برگشت دوباره با فکری آزاد و تازه باعث رهایی از استرس و انجام بهتر کارها خواهد شد. اگر در ترافیک خیابان گیر کرده باشید، ترک موقعیت مشکل به نظر میرسد. در این شرایط میتوانید با گوش کردن به رادیو و موزیک سعی کنید به یکی از خاطرات روزهای قبل یا برنامههای آینده خود فکر کنید. بهتر است اگر صدای سایر اتومبیلها شما را آزار میدهد پنجرهها را بالا کشیده و بدانید که با استرس و ناراحتی شما نه ترافیک کم خواهد شد و نه راه شما باز که زودتر به مقصد مورد نظر برسید. پس آرامش داشته باشید تا زمان هم راحتتر بگذرد.
همانطور که میدانیدزمانی که سرشار از استرس هستید، تخلیه انرژیهای اضافی انباشته شده در بدن ضروری است. گروهی این کار را با زدن ضربه یا شکستن جسمی انجام میدهند. گروهی عادت دارند کتاب یا هر کاغذی که جلوی آنهاست، پاره کنند، ولی بهترین راه فشردن شیئی در دستهاست. معمولا فشردن چیزی با دست باعث کم شدن استرس و دغدغه ظاهر میشود. شما میتوانید یک حلقه تقویتکننده مچدست همیشه همراه داشته باشید و هنگام استرس آن را در دست خود فشار دهید. البته توام کردن این روش با سایر روشها میتواند اثر بخشی بهتری داشته باشد.
وقتی به دلیل موضوع خاصی دچار استرس میشوید، از خودتان سوال کنید که آیا این موضوع آنقدر اهمیت دارد که به خاطر آن دچار پریشانی شوید. واقعیت این است که اکثر مسائل روزمره که باعث ایجاد استرس میشوند، تهدیدی برای زندگی به شمار نمیروند مگر اینکه مربوط به اموری از قبیل خانواده یا سلامت افراد باشند. هر گاه احساس کردید جلسه امروز آنطور که انتظار داشتید نتیجه نداشت یا متوجه لکی روی لباس خود شدید، دچار پریشان خاطری نشوید، اینها مسائل تعیینکننده زندگی نبوده و باعث بروز فاجعه نمیشوند. با وجود مشکلات زیادی که هر روز به سمت شما هجوم میآورند، افتراق مسائل مهم و تعیینکننده از سایر مسائل میتواند نقش مهم و اساسی در جلوگیری از استرس شما داشته باشد. کمی راحتتر گرفتن موقعیتها باعث کم شدن استرس و فشارهای روانی ناشی از آن در شما میشود.
نفس کشیدن غیر از داشتن اثرات حیاتبخش، میتواند در آرام کردن شما هم بسیار موثر باشد. هنگام استرس سه نفس عمیق بکشید و در فاصله هر دم و بازدم مکث لازم را حفظ کنید. دم را از بینی کشیده و بازدم را از دهان تخلیه کنید. در هنگام دم و بازدم بدن خود را کاملا رها کرده و ذهن خود را از تمامی مسائل جدا کنید و خود را از لحاظ جسمانی و روانی آرام کنید. اگر کمی با روشهای مختلف رهایی بدن یا RELAXATION آشنا باشید میبینید که در کلیه روشها و تکنیکهای موجود، حرکات با ریتمهای تنفسی خاص و نفسهای عمیق شروع میشود و بر ریتم تنفس تاکید بسیار وجود دارد.
افرادی که ورزشهای رزمی انجام میدهند و نیاز به آرامش و تمرکز حواس زیاد هم دارند، از روشهای تنفسی خاص و نفسهای عمیق قبل از انجام کار خود استفاده میکنند. با انجام چنین روشهای سادهیی حتی افرادی که همواره استرس دارند، میتوانند دقایقی آرام شوند و شاید این دقایق به ساعتها برسد تا جایی که آرامش در وجود آنها که استرس مخرب دارند هم جایی باز کند و «موج منفی» آنها هم کم و کمتر شود.
صبا روشنی
http://etemadnewspaper.ir
افزایش بیماریهای روانی در تهران
1392/7/3
هر هفته ۳۰۰ نفر در جادهها کشته میشوند
معاون بهداشت وزارت بهداشت گفت: میزان بیماریهای روانی در تهران افزایش یافته، هر هفته ۳۰۰ نفر در جادهها کشته میشوند، صداقت کیمیا شده است و هیچکس به دلیل اشتباهاتش از مردم عذرخواهی نمیکند.
علیاکبر سیاری دیروز در حضور وزیر بهداشت، رییس جمعیت هلالاحمر و مدیران وزارت بهداشت بهعنوان معاون جدید بهداشتی معرفی شد. وی در این مراسم خاطرنشان کرد: ما هنوز به آرزوهایمان نرسیدهایم زیرا پس از انقلاب میخواستیم جهل، استبداد و فقر نباشد و چهره کشور از خرافات، ریا و دروغ رخت بر بسته باشد ولی هنوز با آرزوهایمان خیلی فاصله داریم و زمان هم بسیار زود میگذرد. وی در خلال سخنرانی خود به خاطراتش از وزارت بهداشت و تاریخچه شکلگیری این وزارتخانه اشاره کرد و گفت: 15 شهریور سال ۶۷ که وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی تشکیل شد جلسات مکرری برای انجام کارهای مختلف در حوزه سلامت مردم برگزار میکردیم اما برای شناخت مشکلات سه راه بیشتر وجود ندارد؛ مطالعه آثار مکتوب، استفاده از نظرات کارشناسان خبره و لمس مشکلات و دیدن آنها از نزدیک. وی با انتقاد از وضعیت موجود در کشور گفت: بیعدالتی اجتماعی انسان را نابود میکند. الان تبدیل به کشوری شدهایم که نرخ تورمش به 40درصد رسیده و بالاترین نقدینگی را دارد. تولید ناخالص ملی که قرار بود به 8درصد برسد اکنون به 4/5- رسیده و سه تا چهارمیلیون نفر بیکار داریم. معاون وزیر بهداشت ادامه داد: با شعار دستهای پاک همه را بیرون کردیم و میزان زیادی فساد رقم خورد بهطوری که یک نفر با 50میلیون سرمایه در عرض 10 سال چهارهزار و 800میلیارد تومان پول بهدست آورد و به جای آنکه او را محاکمه کنیم باید خودمان را محاکمه کنیم. یک نفر هم پیدا نشد عذرخواهی کند که چرا ارزش پول ملی در عرض چند ماه به یک سوم رسیده است. این متخصص اطفال با بیان اینکه سالانه 300هزار نفر در کشور فوت میکنند، گفت: بیماریهای قلبی- عروقی اولین عامل مرگ و میر است و چاقی، کمتحرکی، چربی خون، استرس و سیگار نیز در این میان بیتأثیر نیستند که باید در این راستا برنامهریزیهایی داشته باشیم. به گفته سیاری، حوادث جادهای در دهه 80 جان 241هزار نفر را گرفته که با محاسبه سرانگشتی میشود روزی 66 نفر. اگر یک هواپیما با 300 سرنشین سقوط کند همه زنگها به صدا در میآید ولی هر هفته که 300 نفر در جادهها کشته میشوند صدایی از کسی در نمیآید. وی گفت: 26هزار مورد ایدز در کشور داریم که مربوط به رفتارهای پنهان مردم است و بسیاری آن را بیان نمیکنند اما ما باید با آگاهیبخشی در این زمینه مانند خویشتنداری، ازدواج و استفاده از وسایل ایمن مردم را آگاه کنیم. وی سلامت روان مردم را یکی دیگر از نکات حائزاهمیت برشمرد و افزود: طبق آمار 1/21درصد مردم کشور اختلالات روانی داشتهاند که مطالعات جدید در بین مردم تهران نشان میدهد که 2/34درصد از اختلالات روانی رنج میبرند و باید دید در این زمینه چه باید کرد.
http://baharnewspaper.com
فریدریش شیلر؛ شاعری برای تمام سال ها
1392/6/19
سال ۲۰۰۹ میلادی را سال شیلر نامیده اند. بیش از دو قرن از مرگ شیلر می گذرد و در این دوران طولانی فرهنگ و ادبیات آلمان، هیچ سالی را بدون حضور شیلر پشت سر نگذاشته؛ از شکوفاترین دورانها تا تاریک ترین سالهای جنگ دوم جهانی.
زندگی فریدریش شیلر (۱۷۵۹−۱۸۰۵ میلادی) کوتاه اما پر فراز و نشیب بود. کودکی و نوجوانی او در محرومیت و فشار گذشت، جوانی اش با در به دری و فقر همراه بود، و در میانسالی، هنگامی که عشق و شهرت و رفاه را تجربه می کرد، بارها به شدت بیمار شد، تا سرانجام در ۴۶ سالگی درگذشت. شیلر خیلی پیش از مرگ زودهنگاماش اعتبار و افتخاری برای ادبیات و فرهنگ آلمان به شمار می رفت و در همان سال های نابسامان جوانی اثاری خلق کرد که همچنان خوانده و اجرا می شوند.
همه ی سال های شیلر
سال ۲۰۰۹ مصادف است با دویست و پنجاهمین سالگرد تولد فریدریش شیلر. سه سال پیش، ۲۰۰۵، نیز که دو قرن از مرگ او می گذشت، سال شیلر نامگذاری شده بود. در میانه ی قرن نوزدهم، ۱۸۵۹، به مناسبت صد سالگی شیلر، مراسم مختلفی در کشورهای اروپایی و حتا در آمریکا برپا شده است. چند سال بعد، ۱۸۶۷، ناشر آلمانی آثارش خبر می دهد، تا آن زمان دو میلیون و چهارصد هزار نسخه از کتاب های شیلر به فروش رفته است. این زمانی است که صنعت چاپ دوران کودکی را پشت سرمی گذاشت و هنوز به بسیاری از کشورها راه نیافته بود. در سال ۱۹۵۵، مراسمی به مناسبت صد و پنجاهمین سالگرد درگذشت شیلر در آلمان و کشورهای دیگر برپا می شود که توماس مان پس از سال ها مهاجرت از سخنرانان اصلی آن است. چهار سال بعد، دویستمین سالروز تولد او با برنامه های متنوع و اجراهای جدیدی از نمایشنامه هایش جشن گرفته می شود.
ورود به ایران در آغاز مشروطه
آثار شیلر حدود یک قرن و نیم پس از تولد شاعر، به کشورهای خاورمیانه، از جمله ایران نیز رسید. در این دوران کشورهای آسیایی نیز گام های ابتدایی برای رسیدن به جامعه ای مدرن را برمی داشتند. مطابق مدارک شناخته شده، نخستین کتابی که از یک نویسنده آلمانیزبان به فارسی ترجمه و منتشر شده، اثری از شیلر بوده که یک قرن پیش به چاپ رسیده است. این کتاب را یوسف اعتصام الملک، پدر پروین اعتصامی، از فرانسوی به فارسی برگردانده و انتشار آن با امضای فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه همزمان است. جمالزاده و بزرگ علوی که از پیشگامان داستاننویسی مدرن ایران محسوب می شوند، از مترجمان بعدی آثار شیلر بوده اند.
“چکامه شادی” شیلر، سرود اروپای متحد
شیلر، شاعری برای همهی نسلهاحضور شیلر در فرهنگ آلمان فقط از طریق خوانده شدن آثارش نبوده است. نمایش نامه های او همواره از برنامه های ثابت تماشاخانه های بزرگ بوده اند و عبارت ها و ضرب المثل های بسیاری در زبان آلمانی برگرفته از آثار او هستند. “راهزنان”، نخستین درامی که شیلر در ۲۲ سالگی نوشت، همچنان بر صحنه می رود و “چکامه شادی” که در ۲۷ سالگی سرود، در سمفونی نهم بتهوون جهانی و جاودانه شد. اتحادیه اروپا سال ۱۹۸۵، بخش چهارم این سمفونی را که چکامه شیلر در آن خوانده می شود، به عنوان سرود رسمی خود برگزیده است. فریدریش شیلر در سی و دو سالگی به خاطر نوشتن “راهزنان” عنوان شهروند افتخاری جمهوری نوپای فرانسه را به دست آورد. او که در ابتدا از حامیان انقلاب فرانسه بود، مدتی بعد به دلیل غیرانسانی دانستن اعدام مخالفان انقلاب و نادیده گرفته شدن آزادی و احترام انسانها، از آن رویگردان شد.
مجبوب دولت ها و دولتمردان متضاد
شیلر از شخصیت های دورانی طلایی در فرهنگ آلمانی است؛ یکی از چهره هایی که از پایهگذران تفکر عصر روشنگری به شمار می رود و جزو راهگشایان دوران مدرن محسوب می شود. پرداختن شیلر به مفاهیمی چون آزادی، برابری و برادری، و ستایش ارزش های والای انسانی که در اغلب آثار او محور اصلی را تشکیل می دهد، او را در جایگاهی قرار داده که مورد توجه صاحبان منشها و رفتارهای سیاسی گوناگون است. در صف ستایشگران شیلر، از انگلس و مارکس تا بیسمارک و هیتلر را می توان مشاهده کرد. دستگاه تبلیغاتی آلمان نازی پس از قدرتگیری کوشید شیلر را به نفع خود مصادره کند و به عنوان شاعری که به قول گوبلز “از خون و گوشت خود ماست” معرفی کند. به رغم این، آثاری چون “دون کارلوس” در نظر فاشیست ها زیادی “آزادیخواهانه” بود و اجازه نمایش نمی یافت.
مجسمه شیلر در شهر هانوفرشیلر در دورانی که آلمان به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شده بود نیز در هر دو سوی دیوار برلین به یکسان جشن گرفته می شد. آرمان های انسان دوستانه ی شیلر، ارزش هایی هستند که حکومت ها یا به جانبداری از آن تظاهر، یا واقعاً در جهت نحقق شان تلاش می کنند. کمتر شهری در آلمان وجود دارد که خیابان و میدانی به نام شیلر یا مجسمه ای از او در آن نباشد. گرچه شیلر اعتقادات مذهبی محکمی نداشت، کلیسایی که در شهر ینا در آن ازدواج کرده به نام او نامگذاری شده است.
یکی از فرهنگ سازان آلمان
اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، دوران شخصیت هایی است که از سازندگان فرهنگ معاصر آلمان و بعضا جهان شمرده می شوند. دانشمندان، شاعران و فیلسوفانی چون هومبولت، هردر، هولدرلین و گوته از نامداران این سال ها بوده اند. شیلر یکی از تاثیرگذارترین این چهره هاست. تلاش های شیلر در تدوین نظریه های زیبایی شناسی به او جایگاهی خاص می داد که با انتشار چند مجله ادبی موثرتر نیز می شد. در مجله هایی که شیلر در دو دهه ی پایانی عمر خود منتشر می کرد، اغلب نویسندگان و متفکران شاخص آن زمان همکاری داشتند. او همچنین به عنوان تاریخ نویس و فیلسوف جایگاهی معتبر و مهم به خود اختصاص داده بود. آثار شیلر در قرن نوزدهم به کتاب های درسی نیز راه یافت و به ماندگاری او کمک کرد. شیلر از طرفداران فلسفه کانت بود. حضور فریدریش شیلر در شهر وایمار که یکی از کانون های اصلی ادب و فرهنگ آلمان شناخته می شد، در موقعیت او بی تاثیر نبوده است. این حضور که یاری گوته در آن بی تاثیر نبود، به دوستی و همکاری این دو شاعر در سال های بعدی انجامید.
شیلر و گوته
شیلر پس از سرگردانی در شهرهای مختلف آلمان، سال ۱۷۸۷ برای نخستین بار به وایمار سفر کرد. در آنجا پیشنهاد تدریس در دانشگاه ینا را دریافت می کند و ساکن آن شهر می شود. کرسی استادی در ینا و نزدیکی به شهر وایمار سرآغاز دورانی است که دغدغه معاش از میان می رود، اما با بیماری های سختی همراه است.
تندیس گوته و شیلر در وایمار
نخستین دیدار گوته و شیلر، میان این دو شاعر که روحیات کاملا متفاوتی داشتند، علاقه متقابلی برنمی انگیزد. نزدیکی و دوستی این دو، سه چهار سال بعد شکل می گیرد و با اقامت شیلر در شهر وایمار استحکام می یابد. در نظر گوته که همواره در محیطی مرفه زیسته بود، برخی از رفتار و عادت های شیلر پسندیده و خوشایند نبود، اما این نظر، مانع احترام عمیق به توانایی ها و آثار او نمی شد. گوته در مورد شیلر گفته است: «او هر کاری می نوشت، همواره به مراتب بزرگتر از آثار این تراژدی نویسان جدید از آب درمی آمد؛ بله، شیلر ناخنش را هم که می گرفت یک سر و گردن از این آقایان بزرگتر بود.» این دو در مجله هایی که شیلر منتشر کرد، مقاله هایی در هجو آنچه به نظرشان ادبیات سخیف دورانشان بود می نوشتند.
آرمان های والای انسانی
گوته و شیلر را اغلب به عنوان بزرگترین شاعران آلمانی زبان در کنار هم قرار می دهند. بسیاری از صاحب نظران معتقدند، گرایش شیلر به مفاهیم عام و کلی، مانند کمال انسانی و زیبایی، و توجه او به ضرورت تدوین نظریه های تازه برای ادبیات عصر جدید، زبان این نویسنده را در مواردی ثقیل و دشوارفهم کرده است. به رغم این، در نظر این دسته از منتقدان جنبه های انسانی و اومانیستی آثار نویسندگانی چون شیلر، آنها را مانند افسانه های کهن یونانی به آثاری برای همه ی زمان ها و مکان ها تبدیل کرده است.
شیلر با الهام از فلسفه دوران روشنگری که خود در معرفی و ترویج آن سهمی بزرگ داشت، بر جنبه های انسانی و جهانی سیاست ورزی تاکید می کرد و احترام به آزادی و برابری را وظیفه سیاستگذاران همه ی جهان می دانست. تاکید شیلر بر آرمان های والای انسانی، او را در کنار بزرگانی قرار داده که گرچه آثارشان در دورانی کمتر و زمانی بیشتر خوانده می شود، از سازندگان فرهنگ بشری قلمداد می شوند؛ آثاری که از آرزوهای دیرین انسانی و از شوق دست یافتن به زیبایی، آزادی و کمال سخن می گویند.
صد و پنجاهمین زادروز زامنهوف، خالق زبان جهانی اسپرانتو
1392/6/19
لودویگ لازاروس زامنهوف، ابداعگر زبان جهانی اسپرانتو
زبانها و گویشهای مختلف دنیا به ملت و قومی خاص تعلق دارند. تنها یک زبان مهم دنیا از این قاعده مستثنی است: زبان اسپرانتو که روز ۱۵ دسامبر مصادف است با یکصد و پنجاهمین سالگرد تولد خالق آن: لودویگ لازاروس زامنهوف.
طبق برآورد زبانشناسان، در سراسر دنیا به حدود ۶۵۰۰ زبان مختلف سخن گفته میشود. در همین اتحادیه اروپا ۲۳ زبان رسمی وجود دارد و برای آنکه نمایندگان و رهبران کشورهای عضو بتوانند زبان و سخنان یکدیگر را بفهمند و در نهایت هم بحث کنند و به نتیجه برسند، به ۲۵۳ مترجم نیاز است.
از این رو جای تعجب نیست که بارها و بارها این پرسش مطرح گردیده که آیا بهتر نمیبود، در این اتحادیه از یک زبان مشترک استفاده شود؟ اما مسئله اینجاست که چه زبانی نقش این زبان مشترک را برعهده گیرد؟
اسپرانتو در ایرانانسان بیدرنگ به فکر زبان انگلیسی میافتد که نقش آن در دنیای امروز، روز به روز پررنگتر میشود. اما شکی نیست که در این صورت فریاد نیکولا سارکوزی، رییس جمهور فرانسه، تا لندن هم به گوش میرسید. زبان فرانسه چطور؟ احتمالا صدای گوردون براون، نخست وزیر بریتانیا، در میآمد. و زبان آلمانی؟ در این صورت هم احتمالا فریاد اعتراض برادران کاشینسکی، زمامداران قدرت در لهستان، بلند میشد.
مشکل اینجاست که این زبانها و دیگر زبانهای کشورهای عضو اتحادیه اروپا و یا اصولا زبانها و گویشهای زنده دنیا، به یک ملت، قوم، گروه، دسته و فرهنگی خاص تعلق دارند و از این رو از سوی همگان پذیرفته نمیشوند. تنها استثنا زبان اسپرانتوست که از ابداع آن بیش از ۱۲۰ سال میگذرد و تنها زبان ساختگی است که توانسته به سراسر دنیا راه یابد.
پشتکاری و سماجت نتیجهبخش
روز ۱۵ دسامبر ۲۰۰۹ میلادی مصادف است با یکصد و پنجاهمین سالگرد تولد لودویگ لازاروس زامنهوف، چشمپزشک و زبانشناس لهستانی. او در روز ۲۶ ژوئیه سال ۱۸۸۷ حاصل تجربهها، آزمایشها و تلاشهای خود را در راه ساختن زبانی بینالمللی در قالب کتابی به انتشار رساند.
زامنهوف در همان دوران نوجوانی و مدرسه به فکر ابداع چنین زبانی بود؛ زبانی که جایگزین زبانهای مادری در سراسر دنیا نشود، اما وسیلهای باشد برای برقراری رابطه و طبیعتا درک و تفاهم بیشتر بین مردم دنیا.
البته زبان اسپرانتو تنها زبان ساختگی دنیا نیست. پیش از زامنهوف و پس از او نیز طرحهای زیادی برای چنین زبانی فراگیر و بینالمللی ارائه شد، اما هیچیک از آنها از چارچوب طرح فراتر نرفتند و تنها اسپرانتو بوده که توانسته است مرز ایده و کاغذ را بشکند و واقعا وارد زندگی روزمره انسانها شود.
شکی نیست که خلاقیت، پشتکار و حتی سماجت خود زامنهوف در تحقق این رویا بیتاثیر نبوده است. زامنهوف سالهای زیادی را صرف ابداع این زبان کرد، راه و بیراههای مختلفی را پشت سر گذاشت و محک زد، تا اینکه توانست از لحاظ ساده و منطقی بودن ساختار، تلفظ، خوشنوا بودن و همچنین سادگی آموزش، به توازن لازم دست یابد و به نتیجه دلخواه برسد.
سادگی و منطق، دو ویژگی بزرگ اسپرانتو
محمد رضا ترابی، عضو کمیته مرکزی انجمن اسپرانتو ایران، که خود حدود بیست و پنج سال است که با این زبان آشنایی دارد، محاسن و ویژگیهای اسپرانتو را چند نوع و در چند جهت میداند: «اگر از نظرعلمی به این زبان نگاه کنیم، میتوانیم بگوییم که اسپرانتو به دلیل ساختار منطقیاش زبان بسیار آسانی محسوب میشود، چرا که در این زبان هیچ استثنایی وجود ندارد و تنها ۱۶ قاعده ساده را دربرمیگیرد. واژهسازی در این زبان از قاعدهمندی منطقیای برخوردار است، بهطوری که هر نوآموز میتواند در این زبان واژههای جدید بسازد. در عین حال میتوان گفت که اسپرانتو هرگز دچار دگرگونی بنیادی نمیگردد و واژههای جدید را به سادگی میپذیرد. افزون بر این باید گفت که اسپرانتو به معنی واقعی کلمه بینالمللی است، بهطوری که من ایرانی به همان اندازه به اسپرانتو احاطه دارم، که یک چینی، ژاپنی، آلمانی و یا یک آمریکایی.»
در بسیاری از مدارس کشورهای اروپایی، زبان لاتین با وجود آنکه زبانی مرده به شمار میآید، بهدلیل نقش مهماش در تاریخ و فرهنگ اروپا، هنوز هم تدریس میشود. بسیاریها معتقدند که یادگیری زبان لاتین حتی میتواند به درک بهتر ساختار زبان و یادگیری یک زبان خارجی کمک کند. این مسئله در مورد زبان اسپرانتو هم صادق است و این نیز از ویژگیها و محاسنی است که اسپرانتیستها از آن یاد میکنند.
به گفته محمدرضا ترابی: «ما برای آموختن زبانهای دیگر، هیچ الگوی یادگیری نداریم، در حالی که اسپرانتو به علت ساختار ساده و منطقیاش میتواند الگوی یادگیری باشد. بنابر پژوهشهای سازمان یونسکو، یادگیری اسپرانتو ۱۰ برابر سادهتر از یادگیری زبانهای دیگر است. این پژوهشها همچنین نشان میدهد، کسانی که اسپرانتو میدانند، انگیزه و زمینه بهتری برای یادگیری یک زبان دوم دیگر دارند، به عبارتی اسپرانتو در آموختن زبانهای خارجی مانند کاتالیزور عمل میکند.»
برگزاری مراسم یادبود زامنهوف در ایرانفرمهر امیرخاوری، از سازمان جوانان اسپرانتودان ایران، به مشاهدات خود در این زمینه اشاره میکند و میگوید: «اصولا کسانی که اول اسپرانتو یاد میگیرند، راحتتر میتوانند یک زبان خارجی دیگر را بیاموزند. شما وقتی ساختار زبانی را یاد میگیرید، آنهم به شکلی کاملا منطقی، ذهن کاملا این آمادگی را پیدا میکند که استثناها را در ساختار منطقی هضم کند. من خودم این کمک را درمورد افرادی دیدهام که نخست اسپرانتو یاد گرفتهاند و بعد یک زبان خارجی دیگر، مثلا انگلیسی و یا اسپانیایی آموختهاند.»
گسترش و محبوبیت سریع اسپرانتو
زامنهوف ۱۲۳سال پیش کتاب خود را تحت عنوان «زبان بینالمللی» منتشر کرد. جالب توجه اینکه زامنهوف به عنوان مؤلف از نام مستعار «دکتر اسپرانتو»، به معنی «دکتر پرامید»، استفاده کرده بود و این زبان هم به همین نام بر سر زبانها افتاد.
اسپرانتو به سرعت طرفداران زیادی پیدا کرد و سادگی آموختن این زبان و همچنین امکان ایجاد ارتباط و آشنایی با انسانهای گوناگون با فرهنگهای متفاوت نقش مهمی در محبوبیت روزافزون این زبان در سراسر جهان داشته است.
زبان اسپرانتو بیش از همه تحت تأثیر زبانهای هندواروپایی شکل گرفته است. نزدیک به دو سوم از گنجینه واژگان اسپرانتو از زبانهای رومیایی چون لاتین، فرانسه، ایتالیایی و غیره است و حدود یک سوم ان نیز از زبانهای ژرمنی چون آلمانی و انگلیسی.
دستور زبان اسپرانتو نیز تأثیرگرفته از این زبانهاست. از این رو این پرسش مطرح است که تا چه اندازه میتوان از زبان اسپرانتو به عنوان زبانی جهانی یاد کرد؛ چون به هر حال جای بسیاری از دیگر زبانهای دنیا در اسپرانتو خالی است.
به نظر محمدرضا ترابی: «مسئله بر سر آن است که اگر ما بخواهیم زبانی را به عنوان یک زبان بیطرف جهانی به کار ببریم، باید از جایی شروع کنیم. اما این شروع به این معنی نیست که نتوانیم از زبانها و فرهنگهای دیگر استفاده کنیم. اسپرانتو این قابلیت و نرمش را دارد که از داشتههای فرهنگی و ادبی زبانهای دیگر سود جوید، کما اینکه واژگان فارسی و یا عربی زیادی وارد اسپرانتو شدهاند، البته با حس ساختار درونی زبان اسپرانتو.»
نبود آماری دقیق
اسپرانتو زبان مادری هم میتواند باشددر حال حاضر آمار دقیقی درباره شمار اسپرانتودانان در جهان وجود ندارد، از جمله به این دلیل که همه اسپرانتیستها در سازمانها و نهادهای رسمی ثبت نشدهاند. از آن گذشته، باید دقیقا تعریف کرد که منظور از اسپرانتودان چیست و آشنایی با چه سطحی، معیار سنجش قرار گرفته است؟
به اعتقاد Jouko Lindstedt زبانشناس فنلاندی، حدود ده میلیون نفر در سراسر دنیا دستکم با پایه اسپرانتو آشنایی دارند، حدود یک میلیون نفر میتوانند اسپرانتو را بفهمند، حدود یکصد هزار نفر قادرند به اسپرانتو بنویسند و بخوانند و ۱۰ هزار نفر نیز این توانایی را دارند که اسپرانتو را سلیس حرف بزنند.
البته تصوری نادرست است اگر گمان کنیم که چون اسپرانتو به هیچ قوم و ملتی تعلق ندارد، نمیتواند زبان مادری باشد. به گفته محمدرضا ترابی: «اسپرانتو در حال حاضر زبان مادری بسیاریها است، چون در دنیای اسپرانتو ازدواجهای بینالمللی صورت میگیرد. تصور کنید یک آلمانی و چینی که هر دو اسپرانتیست هستند با هم ازدواج میکنند و فرزندان آنها درواقع سه زبانه هستند، آلمانی، چینی و اسپرانتو. ما در دنیای اسپرانتو نمونههای زیادی ازاینگونه افراد داریم.»
گفته میشود که در حال حاضر بیش از یکهزار نفر در دنیا وجود دارند که زبان مادری آنها اسپرانتوست. البته باید این نکته را در نظر داشت که هیچ کسی زبان مادریاش فقط و فقط اسپرانتو نیست و درواقع به این زبان در کنار یک یا چند زبان دیگر احاطه دارد و سخن میگوید.
همانگونه که اشاره شد، تعداد این افراد بر بیش از یکهزار نفر بالغ میشود و اسپرانتیستها بطور معمول از طریق خودآموز و یا گذراندن کلاس با این زبان آشنا میشوند. شاید از خود بپرسید که اصلا خاصیت اسپرانتو در چیست؟ آیا بهتر نیست که انسان وقت خود را صرف یادگیری زبانی خارجی چون انگلیسی، آلمانی و اسپانیایی کند که به اصطلاح زبانهایی زنده محسوب میشوند؟
انگیزههای آموختن اسپرانتو
سازمان جوانان اسپرانتودان ایرانفرمهر امیرخاوری از انجمن جوانان اسپرانتودان ایران، در این باره میگوید: «با این پرسش زیاد روبرو میشوم. پاسخ آن فقط در انگیزههای شخصی آدم است. من خودم ادبیات انگلیسی تحصیل میکنم و با این زبان کار میکنم، مثلا کار ترجمه. شاید از زبان انگلیسی انگیزه درآمدزایی هم داشته باشم، ولی از اسپرانتو نه. انگیزههای من خیلی شخصیتر هستند، به خاطر همین هم اسپرانتو را خیلی بیشتر دوست دارم.»
اگر چه اسپرانتو محدودیت جغرافیایی و بومی ندارد، اما شبکههایی رادیویی و حتی تلویزیونی هم به این زبان وجود دارند. جهش چشمگیر نقش اینترنت در دنیای امروزی هم تاثیر مثبتی بر نقش و گسترش این زبان داشته است: اسپرانتیستها امروزه دیگر میتوانند به راحتی از طریق ایمیل، چت و غیره با یکدیگر در تماس باشند و افزون بر آن، در حال حاضر حدود یک میلیون صفحه اینترنتی به زبان اسپرانتو وجود دارد.
حتی فروشگاههای اینترنتیای فعالیت دارند که موسیقی با کلام اسپرانتو عرضه میکنند. تا به حال ۴۰ هزار کتاب به این زبان منتشر شده که هم آثار ادبی را در برمیگیرد و هم تألیفات علمی، پژوهشی و تاریخی را. بخش از آثار ادبی، نوشته خود اسپرانتودانان است که به این زبان شعر میسرایند و یا داستان مینویسند و بخشی نیز ترجمه آثار ادبی مشهور جهان از زبانهای مختلف به اسپرانتوست، از جمله از فارسی.
گلستان سعدی به زبان اسپرانتو
دکتر کیهان صیادپور، یکی از اعضای کمیته مرکزی انجمن اسپرانتوی ایران، که هم در زمنیه سرودن شعر و داستاننویسی به زبان اسپرانتو فعال است و هم در عرصه ترجمه ادبیات، دست به ترجمه گلستان سعدی به زبان اسپرانتو زده است.
برگزاری کلاس آموزش زبان و سمینار از جمله فعالیتهای انجمن اسپرانتو در ایران استاما چرا گلستان، چون هر چه باشد، انتقال ظرایف و ویژگیهای این اثر مهم فارسی به زبانی دیگر کار سادهای نیست؟ او در پاسخ این پرسش میگوید: «گلستان را از روی علاقه شخصیام انتخاب کردم و گذشته از آن دیدم که گلستان از لحاظ مضمون و از لحاظ فرهنگی میتواند برای ملل دیگر هم جالب باشد. به همین خاطر هم شروع به ترجمه آن کردم، البته کار دشواری است، اما من سعی میکنم که سبک ادبی و وزن و قافیه گلستان را هم منتقل کنم، چون این توانایی در زبان اسپرانتو وجود دارد. البته این امر به دشواری کار میافزاید، اما گمان میکنم که حاصل کار نیز جذابتر باشد.»
زامنهوف، خالق اسپرانتو، جدایی و دشمنی ملتها و خلقها را در سوءتفاهمهای زبانی میدید و برداشتن گامی در راه رفع این سوءتفاهمها و ایجاد صلح و دوستی، یکی از انگیزههای به وجود آوردن اسپرانتو بوده است.
این اندیشه زامنهوف شاید نه در روحیه همه اسپرانتیستها، ولی در بین بسیاری از آنها بیتأثیر نبوده، از جمله فرمهر امیرخاوری که متعقد است: «تاثیرش از این لحاظ واقعا غیرقابلانکار است، چون شما با کسانی روبرو میشوید که در وهله اول زبانشان را نمیشناسید، اما ابزار خوبی برای برقراری رابطه با آنها در اختیار دارید: زبان اسپرانتو. وقتی با آنها ارتباط برقرار میکنید، طبیعتا این ارتباط گسترده میشود و به مراحلی میرسد که میتوان به آن دوستی، همدلی، تفاهم و همکاری گفت.»
محمد رضا فولادخواه، یکی دیگر از اعضای سازمان جوانان اسپرانتودان ایران، در تأیید این گفته خاطرنشان میسازد: «وقتی زندگینامه خود زامنهوف را مرور میکنیم، میبینیم که انگیزهاش نه فقط ابداع زبانی برای همه مردم، بلکه اندیشه صلح بوده است. این در حالی است که در دنیای امروزی این همه از صلح و صلح جهانی دم زده و میزنند، اما همه چیز در همان سطح حرف میماند و به عمل نمیرسد. به همین خاطر باید گفت که ابداع زامنهوف در قرن نوزدهم که قرن شگفتیها محسوب میشود، گامی بسیار مهم و عملی بسیار قوی بوده است.»
گوبلز روی تخت روانکاوی
13926/19
روی جلد کتاب “گوبلز خودشیفته” اثر پتر گاتمن و مارتینا پاول
دو پرفسور روانپزشک به تازگی زندگی یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر را در کتاب خود “گوبلز خودشیفته” بررسی کردهاند تا از آن دستورالعملی برای مبارزه با “گرایشهای روزافزون فاشیستی در زندگی روزمره” تنظیم کنند.
باید با نژادپرستی و گرایشهای ضد خارجی در جامعه مبارزه کرد. این اصلی است که همهی احزاب و رسانههای آلمان بر سر آن توافق دارند. اما چگونه؟
یک پرفسور روانپزشک اتریشی، پتر گاتمن (Peter Gathmann) و همکارش مارتینا پاول (Martina Paul)، معتقدند که تازهترین راه مبارزه با این پدیدههای ضد انسانی، کندوکاو در روح و روان مبتکران و مبلغان این تئوریاست. آنان میگویند، با بررسی چگونگی کارکرد و کارآیی ناسیونالسوسیالیسم و کشتار یهودیها، میتوان به راهکارهایی برای مبارزه با “گرایشهای روزافزون فاشیستی در زندگی روزمره” دستیافت. این دو روانپزشک برای اثبات تئوری خود، یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر را روی تخت روانکاوی خواباندهاند و پس از بررسی روح و روان او کتاب جنجالبرانگیز “گوبلز خودشیفته” را در ۳۲۰ صفحه منتشر ساختهاند؛ کتابی که قرار است به عنوان “راهنمای مبارزه با فاشیسم” به سیاستمداران و جامعهشناسان یاری دهد تا ریشهی این “بلای اجتماعی” را خشک کنند.
فروید، پایهی اصلی تئوری
پتر گاتمن و مارتینا پاول برای اثبات تئوری خود، از فروید کمک میگیرند که معتقد است، رفتارها و شخصیت انسانها، از رویدادها و تجربیاتی شکل میگیرد که در کودکی زندگیکرده است. از اینرو این دو نیز در بخشهای ابتدایی کتاب به بازسازی دوران کودکی وزیر تبلیغات رایش سوم، به زندگی و گرایشات جنسی او و نیز خودشیفتگی جنونآمیزش که او را به یک جانی تراز نوین بدل کرد، میپردازند. نویسندگان کتاب “گوبلز خودشیفته” در این بررسی تاریخی ـ روانکاوانه رابطهی دشوار و ویرانگر بین گوبلز و مادر و پدر سختگیرش را محور قرار میدهند. اینان گاهی به این نتیجه میرسند که «پدر یوزف سرمشق خوبی برای او نبود» و گاهی تأکید میکنند «گوبلز پدرش را که بسیار با اقتدار بود، دوست داشت.» اگر خواننده خود یکی از این برداشتها را انتخاب نکند، این تضاد تا پایان کتاب حل نمیشود.
معاف از خدمت نظام
بخش دوم کتاب به “ضعف”های گوبلز میپردازد. کوتاهی یک پای این نازی خردجثه که باعث میشد، در راهرفتن لنگ بزند و به همین دلیل هم به “صفوف ارتش جانبازان راه میهن” پذیرفته نشد، موضوعی است که این زوج نویسنده به خوبی از عهدهی انتقال آن به عنوان نشانهی “خودکمبینی” دوران جوانی گوبلز برمیآیند. اینان در بخشهای دیگر مینویسند که “با وجود این” یوزف بین زنان، هواخواهان بسیاری داشت و در کتاب بهطور دقیق و با جزئیات کامل، دستکم از ۵۰ رابطهای که این جوان “حریص” با زنان داشته، نمونه میآورند. در اینجا هم یک تضاد دیگر آشکار میشود: چرا باید نقص عضو از جاذبهی جنسی بکاهد؟
حریص قدرت
یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات رایش سوم پتر گاتمن و مارتینا پاول پس از بررسی ناهنجاریهای دوران کودکی و زندگی جنسی گوبلز در جوانی، در بخشهای دیگر به موضع اجتماعی این مهندس تبلیغات ضد یهود میپردازند و او را «حاصل قشر متوسط جامعهی آلمان» میدانند که «پس از شکست در جنگ جهانی اول در سراشیبی یأس و گرسنگی قرار داشت؛ قشری که حریص دستیابی به قدرت و رهبری بود.» در این بخش نویسندگان جنبههای گوناگون زندگی گوبلز را بررسی میکنند: گوبلز به عنوان پسر مادری کاتولیکمذهب و متعصب، گوبلز در سودای شاعر شدن، (در همین سالها و تحت همین شرایط، هیتلر رویای نقاش بودن در سر میپروراند!)، گوبلز به عنوان روزنامهنگاری که مقالاتش تا سال ۱۹۳۳ تقریباً از سوی همهی روزنامهها رد میشد، گوبلز جوان عاشقپیشهای که پدر و مادرهای متمول معشوقههایش، به دلیل بیکاری دائم دست رد به سینهاش میزدند، گوبلز روشنفکری که در “جمع مردان” جایی نداشت: با کدام شغل و منصب، با کدام مرتبهی اجتماعی و درجهی نظامی؟
هیتلر، ناجی قشر متوسط و گوبلز
گوبلز همهی این “کمبودها” را، وقتی با هیتلر آشنا میشود، با امکاناتی که او در اختیارش میگذارد، جبران میکند. همین امرشیفتگی او را نسبت به “رهبر” نیز توضیح میدهد؛ گوبلز بارها در دفترخاطرات روزانهی خود که نویسندگان کتاب، با دقت آنها را خوانده و تجزیه و تحلیل کردهاند، نوشتهاست: «رهبرم، آدولف هیتلر، دوستت دارم”» این که این شیفتگی، سرانجام به سرسپردگی میانجامد، امری است که اثبات آن برای این دو روانپزشک مبرز، با استناد به رویدادهای گوناگون تاریخی، دشوار نیست. دشواری هنگامی رخ میکند که این دو نویسنده انتظار دارند بررسیهای روانکاوانهشان مورد فردی مشخص، در بارهی جمعی ناهمگون به نام “راستگرایان افراطی” تعمیم داده شود.
نسخهی برای همگان
شاید به همین دلیل پتر گاتمن و مارتینا پاول در کتاب خود “گوبلز خودشیفته” که چندی پیش در انتشاراتیای اتریشی منتشر شده، نسخهی ویژهای برای مبارزه با این گروه در جوامع مدرن نمیپیچند. آنان تنها به نشان دادن عوامل پیدایی راستگرایان افراطی بسنده میکنند؛ عواملی که در صورت وجود «نیروی قابلتوجهی را آزاد میکند که قادر است تمام محذورات انسانی و اخلاقی را خنثی سازد؛ شرایط سیاسی، نوع جهانبینی،وضعیت اجتماعی/ روانی و فردی/ روحیانسانها از جملهی این عواملند.»
حرکات دست و هوش کودکان
1392/6/12
استفاده از حرکات دست به هنگام حرف زدن، میتواند به یادگیری کودکان کمک کند.
در تحقیق علمی که در نشریه Developmental Psychologyبه چاپ رسیده گفته میشود که کودکان پیشدبستانی و کودکستانی که به طور طبیعی برای بیان خود از حرکات دست استفاده میکنند، دارای کنترل بیشتر بر خود هستند و در بزرگسالی با مشکلات کمتری مواجه خواهند شد.
برای انجام این تحقیق توانایی کودکان در دستهبندی اشیا بر اساس تغییر معیار سنجیده میشد. حتی بزرگسالان در مقابله با تغییر یک نوع دستورالعمل به یک دستورالعمل دیگر دچار مشکل هستند، زیرا مغز به روش قبلی چیزی را آموخته است و وقتی که چیزی آموخته شد، پاک کردن آن و یادگرفتن چیزی جدید کار مشکلی است. از همین روی، یادگرفتن درست یک چیز از ابتدا آسانتر و بهصرفهتر از جایگزین کردن روشی درست به جای یک روش غلط اولیه است.
در تحقیق فوق، ۴۱ کودک ۲ تا ۶ سال باید کارتهایی را دستهبندی میکردند. در دور اول نوپاها باید تصاویر خرگوش آبی یا قایق قرمز، بر اساس رنگ جدا میکردند و بعد ازشان خواسته میشد که آنها را بر اساس شکل تصویر جدا کنند. در یک بازی دیگر، از آنان خواسته میشد تا تصاویر خرس زرد بزرگ یا کوچک را یا بر اساس اندازه و یا محل قرار گرفتن خرس بر روی کارت دستهبندی کنند.
طی این آزمایش، برخی از کودکان به شکل ذاتی از ژست و حرکات دست استفاده کردند، مثلا وقتی بر اساس شکل، دستهبندی میکردند، با دست برای خودشان گوش میگذاشتند، یا وقتی بر اساس جهت قرارگرفتن عکس خرس بر روی کارت، دستهبندی میکردند، کف دستشان را از بالا به طرفین حرکت میدادند تا خودشان را راهنمایی کنند.
پاتریشیا میلر، استاد روانشناسی در دانشگاه سانفرانسیسکو و مدیر تیم تحقیقاتی میگوید: «کار ما نشان میدهد که حرکات و ژستهایی که کودکان میگیرند به آنان کمک میکند تا فکر کنند.»
به نوشته نشریه تایمز، حرکات دست کودکان میتواند تعبیری باشد از چگونگی عملکرد مغز آنان. اما آیا این ژستها به تنهایی میتواند نشانی باشد از سطح بالاتر هوش؟ برای پاسخ به این سوال، تیم تحقیق از کودکان میپرسیدند که چه میکنند. توانایی کودکان در توجیه صحیح کلامی کارشان، به اندازه حرکات دست، تضمین موفقیت آنان نبود. حرکات دست در برخی موارد با تغییر معیار دستهبندی اشیا، در کودکان ارتقا مییافت.
این تحقیق نمونه اخیری است از این که چقدر حرکت بدن، در عملکرد مغز تاثیر مثبت دارد. پیشتر یک تحقیق دیگر نشان داده بود اگر با استفاده از حرکات تکمیلی دست به کودکان ریاضی یاد داده شود، میزان یادگیری بهتر است. این یافتهها میتواند راهگشای روشهای جدید آموزش به کودکانی باشد که نیازهای خاص دارند، مانند کودکان مبتلا به اوتیسم.
اگر نتیجه این تحقیق اثبات شود، استفاده از حرکات نشانهای دست برای کنترل فردی، میتواند به بهبود رفتارهای اعتیادی نیز کمک کند.
خانم میلر میگوید: «مغز و بدن رابطه تنگاتنگی دارند.» این تحقیق میگوید نهتنها افکار ما بر بدنمان تاثیر میگذارند، بلکه بدن میتواند بر نحوه تصمیمگیری، تفکر و یادگیری ما تاثیر بگذارد و شاید لازم باشد که در آموزش به کودکان، هم از مغز آنان کار کشید و هم آنان را ملزم کرد که از دستانشان برای بیان خود استفاده کنند.
تکنولوژی و مرگ
1392/6/11
دنیای مدرن بر دو بال علم و تکنولوژی با شتابی روزافزون رو به آینده پرواز میکند. تکنولوژی از آنجا که با لذت و منفعت نسبت بیشتری برقرار کرده از علم نیز پیشی گرفته است و رفتهرفته بر تمام ابعاد زندگی انسان مسلط میشود و آدمی را در تسلط بر طبیعت و تقدیر یاری میکند. انسانی که تا پیش از مدرنیته بنده مرگ بود و راه نجات را در باورهای ماورایی میجست، اکنون با تکیه بر دستاوردهای مدرنیته میکوشد تا جایی که میتواند با مرگ مبارزه کند. تغییرات قابل ملاحظهیی در زمان، مکان و علت مردن روی داده و مرگ از میانه صحنه به پشت پرده منتقل شده است. دلایل مردن از بیماریهای مسری همهگیری همچون طاعون و وبا به بیماریهای مزمن دوران سالمندی مانند اختلالات قلبی و سرطانها تبدیل شده است. مرگ که روزی طعمه خویش را در میان نوزادان میجست امروزه پدیدهیی خاص سالخوردگی در نظر گرفته میشود و متوسط عمر از 22 سال در عصر رمی به 75 سال و بیشتر در جوامع پیشرفته رسیده است. اکثر مرگها که در گذشته در محیط آشنای خانه و در میان بستگان اتفاق میافتاد، امروزه در انزوای اتاقهای بیمارستان یا سرای سالمندان روی میدهد. در برخی کشورها مانند انگلستان نزدیک به 70 درصد افراد در بیمارستان میمیرند. نباید مانند برخی اندیشمندان همه این تغییرات را با دیده بدبینی نگریست. این حق انسان است که در جستوجوی رفاه و لذت بیشتر همراه با عمر طولانیتر باشد و از درد و رنج دوری کند. اما باید توجه داشت که تغییرات ذکر شده چالشهای جدیدی را پیشروی ما قرار میدهد که نیازمند بازنگری در دیدگاهها و رویکردهای ما است. امری که متاسفانه مغفول مانده است. با کاهش تماس مستقیم انسان با مرگ، پذیرش آنکه مقصد نهایی معرفت بشر است دشوارتر شده و نگرش انکارکننده مرگ با جلوههایی مبدل تقویت شده است. پیشرفتها و دستاوردهای علم و تکنولوژی نیز به نوعی در این انکار فرهنگی مرگ یا سرکوب نظاممند آن سهیم هستند. بیمارستان همچون بدیل مدرن معابد کهن بهترین نماد این تحولات و مکانی است که در آن مراقبتها و ملاحظات مربوط به مرگ نهادینه میشود. گفتمان پزشکی که با تمرکز بر جسم و اعضای بدن در خدمت حفظ حیات و به تعویق انداختن مرگ است در پیوند با اقتصاد و تبلیغات در کسب و کاری تکنولوژیک تجلی مییابد و تصویری مبالغهآمیز را ارائه میدهد که نوعی احساس کاذب نامیرایی به افراد میبخشد. درمانهای قهرمانانه در مواردی با تداوم مصنوعی حیات در حقیقت به طولانی کردن فرآیند مردن میانجامد. در عین حال عدم توجه به ابعاد روانشناختی مردن، مرگ را مکانیکی، ماشینی و غیرشخصی میکند و به انزوایی هولناک منتهی میشود که در آن مرگ روانی قبل از مرگ زیستی رخ میدهد.
اتانازی یا بهمرگی را شاید بتوان واکنشی طبیعی در برابر این هجوم تکنولوژیک یا تب بیمرگی دانست. این همه در حالی است که تکنولوژی در دو عرصه مهم دیگر تناقضی حیرتانگیز را دامن میزند. از یک سو دستاوردهای آن بیوقفه در نابودی محیط زیست بهکار میرود و معلوم نیست که بشر میخواهد نامیرایی خود را در کدام محیط تحقق بخشد. از سوی دیگر گسترش جنگافزارهای هستهیی و سلاحهای کشتار جمعی تهدیدی است که میتواند کرهزمین را به سنگ گوری همگانی تبدیل کند و مرگی را رقم بزند که بهخاطر ماهیت خود سایه بیمعنایی و پوچشدگی را بر ذهن انسان میگستراند. به هر حال تمنای جاودانگی همیشه با بشر خواهد بود. روایت تکنولوژی از نیل به بیمرگی در چشمانداز آینده نسخه امروزی افسانههای پیشین است. ما همان راهی را دنبال میکنیم که گیلگمش پشت سر گذاشت. ما نمیخواهیم به آگاهی از مرگ برسیم و آن را سرکوب میکنیم. حق با گادامر است که معتقد بود توانایی انسان برای پیشبینی آینده عینیت حضور او را تضمین میکند و سرکوب مرگ بیانگر خواست زندگی است. زیرا ما تا زمانی میتوانیم به وجود آینده معتقد باشیم که به این آگاهی دست نیابیم که آیندهیی نداریم و پیشرفتهای تکنولوژی هم چیزی را در این سراب فنا تغییر نخواهد داد.
|دکتر غلامحسین معتمدی|
http://etemadnewspaper.ir
سرنخهای معمای شیزوفرنی
1392/6/11
مطالعهای جدید تعداد مکانهای مختلف موجود در ژنوم انسانی را که در بیماری شیزوفرنی دخیل هستند، تخمین زد. این تحقیق 22 مکان شامل 13 مکان تازه کشف شده که تصور میشود نقش مهمی در ابتلا به اسکیزوفرنی بازی میکنند را معرفی کرد. به گفته پاتریک اف. سولیوان، استاد ژنتیک و روانکاوی و مدیر مرکز ژنوم در دانشگاه کارولینای شمالی و همچنین رهبر ارشد این تحقیق، دستاورد جدید واضحترین تصویر تا به امروز از دو گذرگاه مختلف است که شاید در افراد مبتلا به شیزوفرنی دچار عملکرد اشتباه شده باشند. هماکنون دانشمندان باید تمرکزشان را روی این گذرگاهها در تلاش برای درک عامل بیماری روانی ناتوانکننده مزبور اعمال کنند.
نتایج به دست آمده مبتنی بر تحلیل چندمرحلهای است که با استفاده از نمونه موردی ملی در سوئد از پنجهزار و یک مورد شیزوفرنی و گروه کنترل ششهزار و 243 نفری و سپس تحلیل مطالعههای پیشین و همچنین تکثیر پلی مورفیسمهای تک نوکلئوتیدی (SNPs) در مناطق ژنوم نمونه موردیهای مستقل انجام شد. تعداد کلی افراد حاضر در این مطالعه بیش از 59هزار نفر بود. سولیوان بر این باور است آنچه درباره این دستاورد هیجانانگیز است، استفاده از تکنولوژیهای ژنومی استاندارد برای پرکردن قطعات گمشده معمای شیزوفرنی است.
http://baharnewspaper.com
لیتیوم و حفظ حجم مغز انسان
13292/5/29
بر اساس مقاله منتشر شده در شماره 9 اگوست 2013نشریه درمانهای رایج Current Treatments داروی لیتیوم قادر به حفظ ساختمان مغزی بویژه در پاره ای مناطق ان می باشد.گزارش علمی که توسط Hajek و همکاران که در کنفرانس 2013 انجمن بین المللی امراض بای پولارBipolar ارائه شده نشان داده که 37بیمار که تحت درمان به مدت حداقل دو سال و 19 بیمار که حداقل 3 ماه با لیتیوم بوده اند با تعداد 50 بیمار که به عنوان شاهد و کنترل بودند از نطر حجم ناحیه هیپوکامپ مغزی مقایسه شدند.بیماران بایپولار همگی حداقل به مدت 10 سال سابقه عارضه فوق را داشتند و میانگین زمان ابتلای انها 25 سال بود حداقل 5 حمله بیماری را تجربه کرده بودند.انهایی که زمان بیشتری تحت درمان با لیتیوم بودند نسبت به انایی که لیتیوم نگرفته بودند حجم هیپوکامپ بیشتری در مغز خود داشتند حتی اگر که زمان بیشتری را در دوره های جمله بیماری بودند و قابل مقایسه با افراد سالم بود.
اندازه گیری حجم مغز با تکنیک های تحلیل ام ارای انجام شده و با دو روش متفاوت برای اجتناب از تاثیر تغییرات احتمالی لیتیوم بر میزان اب مغزی که اخیرا در مورد تصاویر ام ار ای مطرح شده کنترل شده است .
گغته شده که این تحقیق می تواند به موارد کاربردی لیتیوم در کنترل حملات دو قطبی و جلوگیری از خودکشی بیماران ویژگی های حفاظتی و تغذیه ای مغز را هم بیافراید.
AUGUST 9, 2013 · POSTED IN CURRENT TREATMENTS
جراحی زیبایی بینی و سلامت عصبی
1392/5/20
برخی بیماران که دلمشغولی بیشتری برای تغیر شکل بینی خود دارند ممکن است مشکلات روانی عصبی داشته باشند.مطالعات نشان می دهد که از هر سه بیماری که دنبال عمل تغییر شکل بینی است یکی برخی مشکلات ذهنی که نشانه پیش زمینه قبلی در باره ناخرسندی از تصویر ظاهری خود است دارند.
برا ی تایید این نظریه 266 بیمار در یک دوره زمانی 16 ماهه که به جراحان پلاستیک مراجعه نموده بودند بررسی شدند انهایی که دنبال عمل زیبایی بینی بودند پرسشنامه ای دریافت کرده که انرا پرکنند تا از نظر عارضه
“ناخشنودی از ظاهر خود” Body Dysmorphic Disorder مطالعه شوند.در میان بیمارانی که به دلایل طبی مانند مشکل تنفسی دنبال عمل بینی بودند تنها 2در صد نشانه ای از کسالت فوق داشتند و این رقم در مورد انهایی که برای زیبایی ظاهری
دنبال عمل بودند به 43 در صد می رسید و این نشانه یک زمینه استرس و پیش فرضی درباره نارضایتی از هییت ظاهری خود بود و کلا رقم 33در صد کل بیماران در جستجوی عمل زیبایی بینی بدست امد که علایمی از بیماری فوق راداشتند.
این تحقیق که در شماره اخیر مجله جراحی پلاستیک و بازسازی به چاپ رسیده است نشان می دهد که وقوع کسالت فوق در بماران مشتاق عمل زیبایی بینی بالا است و کلا 10در صد بیماران در جستجوی جراحی پلاستیک این کسالت را دارند.این بیماری که قبلا دیسمور فوبیا نامیده می شد نوعی عارضه روحی روانی سوماتوفرم است که در ان فرد مبتلا درگیری شدید ذهنی در رایطه با وضعیت ظاهری خود دارد و از ان ناراضی است علت این کسالت از فردی به فرد دیگر متغیر است.مجموعه ای از علایم بیولژیکی روحی روانی و محیطی را موثر می دانند.سواستفاده ومورد بی توجهی قرارگرفتن هم در تاریخچه گذشته برخی مبتلایان وجود دارد.
پزشکان اعتقاد دارند که باید توجه کرد هر فردی که از بینی بشدت بزرگ ویا سرازیر خود شاکی است و دنبال عمل است لزوما بیماری نارضایتی ار ظاهر خود را ندارد.
درجاتی از این کسالت ممکن است غیر طبیعی نباشد و لی از انجایی جدی بودن عارضه اغاز می شود که فرد در روابط اجتماعی و شغلی خود به علت این کسالت دچار مشکل شود.تقریبا تمام افراد صبح که بر می خیزیند و به اینه نگاه می کنند ممکن است از بخشی از صورت ویا بدن خود راضی نباشندو ارزو می کردند به گونه ای دیگر می بود ولی خیلی سریع از ان گذشته وبکاروزندگی خود می رسند اما بیماران این کسالت از این تفکر ناخشنود در باره
ان بخش از صورت ویا بدن خود رها نشده و مرتب با ان درگیری ذهنی دارند.واز گزاردن شرح حال خود و عکس خود اجنتاب کرده واین در رابطه با زندگی شغل و تحصیلات انها مشکل افرین است.ارتباط مستقیم بین میزان بیماری BDDو بدشکل بینی وجود ندارد وچه بسا بیمارانی با عارضه شدید که بینی انها از نظر بسیاری افراد نرمال وعادی بنظر می رسد.
محققین نظر دارند که باید مطالعات بیشتری در مورد بیماران بلژیکی انجام شود که ایا بیماران غیر از جراحی بینی هم ایا به کسالت ناخرسندی از خود مبتلا هستند مانند انهایی که دنبال بزرگ کردن پستان ویا کشیدن صورت خود یا سایر جراحی های پلاستیک هستند.
دکتر فیلیپ هایک استاد جراحی پلاستیک و رییس انجمن جراحان پلاستیک امریکا می گوید انجمن معتقد است که نباید بیماران با احتمال عارضه ناخرسندی از خود را عمل کرد.وی معتقد است بزرگترین اشتباه ان است که پیشنهاد عمل به این افراد داد زیرا مهم نیست فرم بینی بعد از عمل چه اندازه بهتر می شود انها بسیار بعید است راضی باشند.او معتقد است ترغیب انها به درمان عارضه اصلی روحی روانی خود بسار سخت است.
دکتر هایک از تجربیات شخصی خود در این رابطه می گوید این بیماران در طی معاینه از تماس مستقیم چشمی پرهیز کرده و به اینه و به خودشان زل می زنند.
منبع:http://well.blogs.nytimes.com
درمان افسردگی با کمک ژنها
8/9/2013
علم امروزین در درمان افسردگی شدید روشهای مختلفی را به خدمت میگیرد. اما این روشها در همهی بیماران به یک اندازه تأثیر نمیگذارد. برخی سریعتر بهبود مییابند و برخی دیرتر.
فلوریان هولسبور و همکارانش در بخش روانشناسی مؤسسهی ماکسپلانک راهی پیدا کردهاند که میتوان به کمک آن موفقیت درمانی بعضی از داروهای ضد افسردگی را پیشبینی کرد. آنها کشف کردهاند که ژن ABCB1 (آ بی سی بی یک) هر فرد میتواند غلظت برخی از داروها در مغز و در نتیجه میزان تأثیر آنها را تعیین کند. در حالی که اطلاعاتی که تاکنون در دست بود نمیتوانست به درستی پاسخ دهد، چرا برخی از بیماران به بعضی از داروها بهتر پاسخ میدهند.
یافتن بهترین روش درمان برای بیماران مبتلا به افسردگی مزمن آسان نیست. معمولا مدت زمان زیادی لازم است تا مؤثرترین روش درمان بیمار افسرده روشن شود. در حقیقت تنها ۶۰ درصد از بیمارانی که به افسردگی مبتلا هستند پس از هشت تا ۱۲ هفته درمان دارویی کاملا بهبود مییابند.
موفقیت درمانی بیمار افسرده امری است که به ساختار ژنتیکی او بستگی دارد. برای نمونه ژن «آ بی سی بی یک» که ترکیب مولکولی ناقلها را تعیین میکند، ژنی است که غلظت برخی از داروهای ضد افسردگی در مغز را کنترل میکند. این حقیقت را اخیرا مانفرد اور (Manfred Uhr) و گروه تحقیقاتش در بخش روانپزشکی مؤسسهی ماکس پلانک در مونیخ دریافتهاند. فلوریان هولسبور(Florian Holsboer) ، مدیر بخش نامبرده میگوید: «این کشف موجب میشود که ما در آینده بتوانیم درمان افسردگی را به موضوعی فردی تبدیل کنیم.»
سد خونی مغزی یا Blood-Brain Barrier تعیین میکند، کدام ماده میتواند وارد مغز شود و کدام ماده این امکان را ندارد. همچنین کمیت مادهی وارد شده به مغز نیز توسط همین سد مشخص میشود. برخی از ناقلان ویژهی مولکولی راهیابی مواد به مغز و خروج از آن را تعیین میکنند. ژن «آ بی سی بی یک» کدگزاری یا رمزگذاری پروتئین P-gly-coprotein (پی ـ گلی ـ کوپروتئین) را کنترل میکند. این پروتئین یک پروتئین غشایی است که مواد را از سلولهای برخی از ارگانهای بدن مانند کبد، کلیه، روده و مغز خارج میسازد. این پروتئین که به اختصار به آن P-GP (پی ـ جی پی) میگویند مواد را از مایع مغزی به خون منتقل میکند.
مانفرد اور و همکارانش وجه افتراق پروتئین نامبرده یعنی «پی جی پی» در افراد مختلف را در نظر گرفته و تحقیق کردند که این اختلافات در موفقیت درمانی بیماران چه تأثیری میتواند داشته باشد. هزینهی این تحقیقات را صندوق انجمن عالی ماکسپلانک تأمین کرده است.
محققان به این نتیجهرسیدند که چند شکلی یا پلی مورفیسم تک نوکلئوتیدی یا SNPs در ژن «آ بی سی بی یک»موفقیت درمانی برخی از داروهای ضد افسردگی را افزایش میدهد. بیمارانی که در برخی محلهای معین سیتوزین نوکلئوتیدی دارند، در یک دورهی درمانی چهار تا شش هفتهای، دو و نیم برابر بیمارانی که سیتوزین غیر نوکلئوتیدی دارند، به درمان پاسخ میگویند.
مانفرد اور و گروه تحقیقاتش پیش از این در تحقیق بر روی موشها ثابت کرده بودند که پروتئین «پی جی پی» یا «پی ـ گلی ـ کوپروتئین) برخی از داروهای ضد افسردگی مانند سیتالوپرام، پاروکستین، ونلافاکسین و آمیتریپتیلین را به خارج از مغز منتقل میکند، در حالیکه همین پروتئین داروهای دیگر مانند میرتازاپین را انتقال نمیدهد. این نتیجه نخستین دلیلی بود که ثابت میکرد عملکرد پروتئین «پی جی پی» غلظت داروهای ضد افسردگی در مغز را تعیین میکند. آنها نتیجه گرفتند که پلی مورفیسم تکنوکلئوتیدی در ژن «آ بی سی بی یک» بیماران مبتلا به افسردگی میتواند میزان اثربخشی برخی از داروها را تعیین کند.
تستهای ژنتیکی در آیندهای نزدیک جلوی درمانهای نابجای بیماری افسردگی را خواهد گرفت. دانشمندان معتقدند که باید قبل از شروع درمان کلینیکی آزمایشهایی صورت گیرد. به گفتهی مانفرد اور: «پیش از شروع درمان کلینیکی میتوان با انجام آزمایشهایی بر روی بیمار میزان اثربخشی داروها و عوارض جانبیشان را مشخص کرد.»
شخصیت و مرگ
رابطه پرنشیب و فراز انسان با مرگ داستانی است که عناصر و عوامل سازنده متن آن بیش از هر چیز منعکسکننده ساختار و عملکرد شخصیت آدمی است. مرگ همیشه با ما و در ما است. نوزاد تازه متولد شده بازماندهیی است که از بسیاری از مرگهای درون رحمی جان به در برده و رویارویی او با مرگ پیش از تولد آغاز شده است. دنیای بیرون نیز آکنده از عوامل تهدیدکنندهیی است که میتواند به مرگ انسان بینجامد. واقعیت از دنیای درون و بیرون آدمی تشکیل شده که در هردو مرگ و زندگی از یکدیگر جداییناپذیر بوده و انسان برای مقابله با آن دو نیازمند رویارویی با خود است. خود چیزی جز شخصیت نیست که رابطهیی دوجانبه با مرگ دارد. از سویی حضور مرگ، اضطراب میرایی و چگونگی ادراک آن در رشد روانی و شکلگیری شخصیت موثر است و از سوی دیگر چگونگی مرگ و مردن نیز تا اندازه زیادی به نقش و تاثیر شخصیت افراد بازمیگردد. گفته میشود ما همان طور میمیریم که زندگی کردهایم. شخصیت انسان بهتر از هر ساحت دیگری نشان میدهد که چگونه روشهای زیستن به شیوههای مردن تبدیل میشود. به قول مولوی: مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست/ آینه صافی یقین همرنگ روست/ پیش ترک آیینه را خوش رنگی است / پیش زنگی آینه هم زنگی است.پس شخصیت انسان در آینه زندگی و مرگ او منعکس میشود و برعکس. شخصیت و سبک زندگی آنقدر اهمیت دارد که در کنار جنبش مرگ آگاهی جنبش دیگری نیز بر محور این فکر به وجود آمده است که مرگ و مردن نتیجه نهایی تاثیرات شخصیت و سبکهای زندگی بر تمامیت فیزیولوژیک انسان است. به عبارت دیگر افراد در اضمحلال وجود و مرگ خود نقش دارند. یافتههای علمی نشان میدهد که میان مجموعهیی از ویژگیهای رفتاری و شخصیتی و ابتلا به بیماریهای قلبی رابطه و همبستگی نزدیکی وجود دارد که به طبقهبندی نوع خاصی از شخصیت میانجامد که در این بیماران دیده میشود. از سوی دیگر سبکهای زندگی ناسالم یا مخاطرهآمیز که عاری از رفتارهای معطوف به سلامتی است با انواع بیماریها، سرطانها و مرگ پیوند شناخته شدهیی دارد. موضوع دیگر رابطه میان مرگ و اختلالات شخصیت است که هم تحت تاثیر مرگ عزیزان قرار دارد و هم میتواند خود زمینهساز مرگ شود. سبکهای دلبستگی مختل و غیرانطباقی که از مرگ والدین در کودکی تاثیر میپذیرد، میتواند در بروز اختلال شخصیت نقش داشته باشد. همچنین در برخی از اختلالات شخصیت مانند نوع مرزی تکانشگری دست در دست پرخاشگری خطر خودکشی را افزایش میدهد. خودکشی نیز به نوبه خود جلوه دیگری از رابطه میان مرگ و شخصیت را به نمایش میگذارد. در سالهای نهایی عمراستحکام و تمامیت شخصیت هم به واسطه زوال جسمانی و هم به علت نقصانشناختی رنگ میبازد. شخصیت بیماران رو به مرگی که با یک بیماری وخیم دست و پنجه نرم میکنند نمیتواند از تاثیرات ناخوشایندی که ناشی از پیامدهای بیماری یا اثر داروهاست برکنار بماند. آنچه به طور نظری درباره مولفههای شخصیت و اینهمانی آنها در مرگ و زندگی گفته شد یک تصویر کلی است اما در بسیاری از موارد کسی را که در روزهای پایانی حیات میبینیم همان فرد همیشگی نیست و شخصیت او نیز مسخ شده و بیماری زده است تا جایی که میتوان از نوع خاصی از شخصیت تحت عنوان شخصیت پیش پایانی (preterminal personality) سخن راند. در خاتمه باید گفت از آنجا که تصور وجود یک فرد بدون اشاره به شخصیت او امکانپذیر نیست، میتوان لحظه نهایی مرگ را با مرگ شخصیت (personality death) یکی دانست.
|دکتر غلامحسین معتمدی|
http://etemadnewspaper.ir
زمانیکه تخیل و واقعیت در هم میآمیزند
تحقیقی جدید نشان میدهد که قدرت تصور انسان میتواند بر دریافت حواس پنجگانه او تاثیر بگذارد. آزمایشها حاکی از آناند که یک تصویر یا یک صدای خیالی میتوانند بر دریافتهای واقعی حسی تاثیر بگذارند.
محققان اعصاب از انستیتو “کارولینسکا” (Karolinska) در استکهلم بهتازگی پژوهشی انجام دادهاند که نشان میدهد تصور انسانها از صدا یا یک فرم میتواند بر دریافت آنها از دنیای واقعی تاثیر بگذارد. نتایج این پژوهش در نشریه علمی “Current Biology” منتشر شده است.
این پژوهش نشان میدهد که دریافتهای حسی وهم گونه تا چه اندازه میتوانند بر یک دریافت حسی که از طریق یک محرک واقعی صورت گرفته، تاثیر بگذارند؛ حتی اگر این دو محرک، یعنی یکی محرک واقعی و دیگری محرک تخیلی، دو حس متفاوت انسان را خطاب قرار دهند.
پژوهشگران سوئدی برای دستیابی به این نتایج، برخی روشهای گذشته سنتی را تغییر دادند.
تاثیر صدای خیالی بر تصویر دیده شده
یکی از روشهایی که این دانشمندان در پیش گرفتند روش “Cross-bounce-illusion” بود. در این روش آنها به شرکتکنندگان در آزمایش دو نقطه را نشان دادند که از چپ و راست به سوی یکدیگر حرکت میکردند. در این آزمایش دانشمندان هنگامی که این دو نقطه به هم میرسند، صدایی را پخش میکنند. آنگاه شرکت کنندگان به هنگام رسیدن این دو نقطه به یکدیگر فکر میکنند که آن دو با هم تصادم داشتهاند. این آزمایش تاثیر صوت پخش شده بر تصویر دیده شده را نشان میدهد.
اما نتیجه جالب توجه آن است که دانشمندان حتی زمانی که چنین صوتی را پخش نکردند و صرفا از شرکتکنندگان خواستند که صدایی را تنها در آن لحظه تصور کنند، نیز به این نتیجه رسیدند. این امر نشانگر آن است که یک صوت تخیلی بر روی تصویر واقعی دیده شدهی افراد تاثیرگذار است.
تاثیر تصویر خیالی بر شنوایی
در روش دوم دانشمندان از شرکت کنندگان خواستند که در اتاقی تاریک، دایره سفید رنگی را بر روی ۴ نقطه مختلف دیوار تصور کنند. برای آنها در این زمان، صداهایی نیز پخش میشد. این صدا یا از همانجایی پخش میشد که افراد دایره را تصور کرده بودند یا از جایی دیگر. سپس شرکتکنندگان باید پاسخ میدادند که صدا از کجا پخش شده است. حتی اگر صدا از جای دایرهی تصورشده پخش نمیشد، با این همه، شرکت کنندگان میپنداشتند که صدا از آنجا برخاسته است. این تحقیق نشان میدهد که دریافت شنوایی به طرفی تمایل داشته که دایره تجسم شده است.
پژوهشگران سوئدی امیدوارند که بتوانند از طریق نتایج این تحقیق بیماریهای روانی را بهتر بفهمند. برای مثال در بیماری روان گسیختگی ( اسکیزوفرنی)، فرد بیمار قادر به تفکیک واقعیت از خیال نیست.
رابطه ضربات مکرر سر و افزایش اقدام به خودکشی
مقاله منتشر شده در شماره پانردهم ماه می 2013 در مجله روانپزشکی جاما JAMA Psychiatry نشان می دهد که افرادنظامی که درمعرض ضربات مکرر سر هستند بیشتر از انهایی که تنها یکبار چنان صدماتی پیدا می کنند در معرض انجام خودکشی هستند و حتی اگر ملاحظات عمومی مربوط به ریسک فاکتورهای خودکشی هم در ان بررسی لحاظ گردند تاثیری در نتایج گفته شده بوجود نمی اورد.
این تحقیق همچنان نشان می دهد که رابطه بین علائم خودگشی و افسردگی در صورت وجود شرائط کاری توام با ضربات مکرر سر تشدید می شود.
این تحقیق اطلاعات جدیدی در زمینه بالا بدست می دهد و می تواند در مورد نیروهایی که در شرائط کاری توام با ضربات مکرر سر هستند باعث اندیدشیدن تمهیداتی برای جلوگیری از بروز چنان سوانحی شود زیرا گهگاه دیده می شود که افراد یاد شده تا سالها بعد از اتمام خدمت موظف خود در معرض اقدام به چنان اقداماتی هستند.
مقاله انتشار یافته در شماره 15 می 2013 روزنامه نیویورک تایمز بیان می کند که مطالعات و تحقیقات نشان می دهد که درصد وقوع خودکشی در نیروهای نظامی امریکایی در گیر در جنگ افغانستان و عراق حکایت از یک افزایش ثابت در اقدام به خودگشی تا 12 سال بعد دارد.نرخ خودکشی در نیروهای نظامی در جریان جنگهای داخلی قدیمی امریکا پایین و قابل قبول بود اما اینک این رقم مانند همان زمان جنگ و بر اساس گزارشات حدود 18 مورد برای هر یکصد هزار نفر گزارش شده است.
دکتر کرگ برایان Craig Brayan روانپزشک مشاور مرکز ملی مطالعات نظامی در دانشگاه یوتاUTAH اظهار می دارد که پایه این مطالعه تاسال 2009 در عراق از مرکزی که 4 سال او مسئول ارشد ان بود از میان 161 نیروی نظامی امریکایی ارجاعی به انجا اخذ شده است.او اظهار می دارد که مطالعات انها نشان می داد که انهایی که در معرض ضربات مکرر سر بودند در تمام ایام گذشته ازجمله سال قبل بطرز چشمگیری بیشتر در معرض افکار خودکشی بودند,از جمله افراد در معرض بیشترین صدمات ضربه ای به جمجمه 3 تا 4 برابر بیشتر خودگشی در گذشته و یا سال قبل داشته اند.
در میان انهایی که در جریان عمر خود اعم از دوران سربازی و یا غیر ان هرگز ضربه ر نداشته اند احتمال اقدام به خودکشی 0 درصد و در انهایی که یکبار چنان ضربه ای داشته اند احتمال اقدام به خودکشی 6/9 درصد و در انهایی که بیش از یک ضربه سر داشته اند این رقم به 21/7 در صد می رسد.چنان تابلویی درمیان انهایی که سال قبل هم خودگشی کرده اند دیده شده است:صفر در صد در میان کسانی که هرگز ضربه سر نداشته اند و 3/4 در صد درمیان مبتلایان به یک ضربه سر و 12 در صد در میان انهایی که بیش از یک ضربه سر داشته اند.او در مورد اهمیت ضربه دوم می گوید که ابتدا افراد را بر اساس تعداد ضربات نقسیم کردند اما بعدا دیده شد که تاثیری در تحلیل نتایج ندارد.دکتر برایان می گوید که ضربه دوم واقعا اهمیت دارد و نه تنها در احتمال بروز افسردگی و اضطراب بلکه در مورد خودکشی هم ارزش بالایی داشت.
دکتر کرگ برایان
تمام ضربات وارده ملایم بوده و بررسی ها نشان می داد که ئر واقع ضربات ملایم بیشنر از ضربات شدید به افسردگی می انجامد شاید بخاطر ماهیت ان چنان ضرباتی و شاید بخاطر انکه انها ودوستداران انها تصور می کردند تنها ضربات کوچک و بی اهمیتی هستند.حتی بعد از کنترل و مهار افسردگی-علایم بیماری اضطرابی بعد از ضربه و نیز کنترل علائم ضربات شدید احتمال ریسک اقدام به خودکشی در نیروهای نظامی با ضربات مکرر سر بالا بود.
علایم ارتباطی میان خودکشی و افسردگی هم در انهایی که ضربات مکرر داشتند بالاتر بود.دکتر برایان می گوید که مساله ان نیست که افراد نظامی با چندین ضربه به سرا مرخص کرد زیرا تقریبا تمام انها ظاهرا متعاقب ضربه در شرائط مطلوبی بسر می برند اما نکته ان است که مطمئن شویم ان خدماتی که انها نیاز دارند تامین شده و انهایی که در ریسک حداکثری بسر می برند تحت کنترل هستند.استراحت مطلق که در ارتش مساله ساده ای نیست و نیر تغییر شغلی در صورت نیاز باید مورد نظر قرار گرفته و اجرا شوند.دکتر برایان می گوید که بیساری از بیماران او علیرغم اسیب های مکرر جمجمه مایل به ترک خدمت و استراحت نیستند در اینصورت تغییر شغلی و گماردن انها به مشاغل اداری و سرپرستی و امثال ان ممکن است راهکاری بشمار رود.
LINK UP FOR MORE INFORMATION:
•. Bryan CJ, Clemans TA. Repetitive traumatic brain injury, psychological symptoms, and suicide risk in a clinical sample of deployed military personnel. JAMA Psychiatr 2013: E-pub 2013 May 15.
•. Dao J, Lehren AW “Baffling rise in suicides plagues the U.S. military,” New York Times:http://nyti.ms/19yQPbI.
•. Department of Defense Suicide Event Report — Calendar Year 2011 Annual Report:http://bit.ly/15RaYcJ.
•. Neurology Today archive on traumatic brain injury: http://bit.ly/SpzL2J.
•. Neurology: Clinical Practice — Five new things: Neurology and the military: http://bit.ly/10GqrZt.
ده نکته در باره افسردگی
تا به حال کدامیک از اینها را تجربه کردهاید؟
افسردگی قبل از کنکور… افسردگی انتخاب رشته… افسردگی شب قبل از کنکور… افسردگی صبح کنکور… افسردگی سر جلسه آزمون… افسردگی بعد از کنکور… افسردگی هنگام اعلام نتایج کنکور… افسردگی قبول نشدن در کنکور… افسردگی ورود به دانشگاه… افسردگی مشروطی… افسردگی فارغ التحصیلی… افسردگی پیدا کردن شغل… افسردگی ۳۰ سالگی…
همه ما افسرده بودهایم یا شاید هستیم، اما یا نمیخواهیم قبول کنیم، یا خیلی آن را جدی گرفتهایم.
نکته یک
میگفت زیاد حال ندارم، دوستش بهش گفت حتما افسرده هستی. رفت مطب دکتر، گفت من افسرده هستم. دکتر برایش نسخه نوشت. الان قرص افسردگی را مثل اسمارتیز مشتمشت میخورد، به همه هم میگوید افسرده هستم. نه جایی میرود، نه کسی به خانهاش میرود. دوستش هم حسودیاش شده، رفته به دکتر گفته جان من برایم یک قرص افسردگی قوی بنویس توی نسخه بنویس که تا میخورم، بیافتم بخوابم تا یک هفته!
نکته دو
ماشین ظرفشویی بخر، سینمای خانگی بخر، آن لباس گرونه را برایم بخر، برای داداشم توی شرکتتون کار جور کن، برایم لپتاپبخر، اون گوشی موبایله که نگین داشت را برایم بخر… تمام چیزهایی که در طول زندگیاش نمیتوانسته داشته باشد را در عرض فقط دو هفته از شوهرش میخواهد و میگیرد، به بهانه این که افسردگی بعد از زایمان دارد!… اونقدر که از لپتاپ خوشحال است، به نوزادی که کنارش خوابیده فکر نمیکند.
نکته سه
هر هفته همه مجلههای روانشناسی را میخرد، تا نیمهشب توی اینترنت سایتها را شخم میزند، همه برنامههای خانوادگی تلویزیون را تماشا میکند، در طول هفته ۱۹ تا تست روانشناسی را پر میکند، ازش میپرسی دنبال چی هستی؟ میگوید: «میخواهم بدانم دخترم افسرده است، یا نه، چون هم خواستگارهایش را رد میکند و نگرانش هستم.»
نکته چهار
میگویند هر کسی روانشناس خودش است. اما بعضیها مفهموم این جمله را اشتباهی درک کردهاند. تا نصفه شب پای اینترنت نشسته بوده، صبح کسل از خواب بیدار میشود، میگوید افسرده شدهام. فردایش همکارش میپرسد چرا چشمهایت قرمز شده؟ میگوید افسرده شدهام، شبها خوابم نمیبرد. سرش را میگذارد روی میز چرت میزند، رئیس میگوید چرا اینجا خوابیدی؟ میگوید توی خانه مشکل دارم، افسرده شدهام. میرود خانه، کلافه است و هی بهانه میگیرد. همسرش میگوید چی شده؟ میگوید سرکار مشکل دارم، افسرده شدهام. بعد همان شب برای مهمانی به خانه برادرش میروند، برای چهار ساعت بیوقفه میگوید و میخندد. صبح روز بعد کسل از خواب بیدار میشود، میگوید هنوز افسرده هستم.
نکته پنج
هی گوشی موبایلش را عوض میکرد. هی لباس میخرید الکی میانداخت گوشه کمد… هی اتاق خواب را رنگ میکرد. هی شمع و مجسمه میخرید. هی پرده سالن پذیرایی را عوض میکرد. شوهرش بهش گفت خب یک هزارم پولی که برای این کارها صرف میکنی را بده، برو پیش یک مشاور، ببین مشکلت چیه!؟ گفت: «پیش مشاور رفتم خیلی وقت پیش! بهم گفت شوهرت افسردگی دارد، باید تنوع زندگیات را بیشتر کنی. الان دارم همین کار را میکنم.»
نکته شش
تا میفهمند پسر افسرده شدند، برایش دنبال همسر میگردند، چون اعتقاد دارند که ازدواج بهترین درمان افسردگی است. بعد موقع خواستگاری ماجرای افسردگی پسرشان را پنهان میکنند. وصلت صورت میگیرد و دو کبوتر به لانه بخت میروند. بعد از مدتی که یک ظرف چینی و شیشه پنجره سالم هم توی خانه باقی نماند و کارشان به جدایی کشید، پدر و مادر دختر اعتراف میکنند که افسردگی دخترشان را پنهان کرده بودند، چون اعتقاد داشتند که ازدواج، بهترین درمان آن است.
نکته هفت
در پنج سال اخیر، کسی بخند او را ندیده. نمیگذارد برایش جشن تولد بگیرند. با هزار التماس او را به سینما میبرند، اما وسط تماشای فیلم خوابش میبرد. یک سال است اتومبیلاش را به کارواش نبرده. از شش سال پیش تا به حال هیچ لباس جدیدی برای خودش نخریده. هر روز بیشتر از قبل افسرده میشود، اما وقتی خانوادهاش از او میخواهند که به یک روانکاو مراجعه کند، داد و بیداد راه میاندازد و میگوید: «من همیشه همینجوری بودهام! شما خودتان دیوونه شدهاید!»… بعد در اتاق را محکم میکوبد و تا دو هفته با کسی حرف نمیزند.
نکته هشت
وقتی واقعا افسردگی هستی روی زندگی دیگران هم اثر می گذارد و اگر دنبال راه درمان آن نباشی، مثل این است که وقتی کاهو خرد میکنی، دستهایت با چاقو ببرد و خونی شود، اما بهش توجهی نکنی و به کارت ادامه بدهی و انتظار هم داشته باشی سر شام همه از همان سالاد بخورند و از تو تشکر هم بکنند.
نکته نه
بسیاری از افرادی که دچار افسردگی هستند، نمیتوانند به راحتی بخوابند و ممکن است صبح خیلی زود بیدار شوند یا شب هنگامی که به رختخواب میروند برای به خواب رفتن دچار مشکل باشند. این را در مجله خوانده بود، از آن روز به همه میگفت من افسرده شدهام چون خواب راحت و کافی ندارم. یکی هم نبود بهش بگوید تو که تا نصفه شب آن سریال کشتن زامبیها را تماشا کنی، بعد با اعصاب خراب توی تختخواب میروی، از مغز و اعصاب بیچارهات انتظار داری راحت بتواند استراحت کند؟
نکته ده
چون فشار کار و زندگیات زیاد است، به توصیه روانپزشک، عصرها میروی کلاس ورزش، مشکلاتت را فراموش میکنی و خوشحال و شاد به خانه برمیگردی، میبینی همسرت برایت یک نامه نوشته و گفته که چون تنهایش میگذاری و برای خودت به کلاس ورزش میروی و بهش توجه کافی نداری، قهر کرده و به خانه مادرش رفته تا تصمیم بگیری که حالت خوب شود.
نکته اضافی هدیه
ما بیشتر اوقات «روی موود نبودن» را با «افسردگی» اشتباه میگیریم.
درمانی جدید برای اوتیسم؟
در کشورهای توسعه یافته، از هر ۱۰۰-۱۵۰ کودک، یک نفر تحت تاثیر اوتیسم یا دَرخودماندِگی است. این ناهنجاری نوعی اختلال رشدی است که با مشکلات رفتاری، زبانی و ضعف در روابط اجتماعی شناخته می شود و در پسرها شایع ترست.
از دهه هشتاد میلادی به بعد تعداد افراد مبتلا به این اختلال بطرز چشمگیری افزایش یافته که بیشتر به دلیل تحول و پیشرفت در شناسایی این نوع مشکل ارتباطی بوده است. با این حال موضوع اصلی این است که چرا میزان ابتلا اینقدر بالاست و چرا تاکنون تدابیر اتخاذ شده در جلوگیری از شیوع آن موثر نبوده است؟
هنوزهیچ درمان دارویی موثری برای این بیماری وجود ندارد و علت اصلی آن ناشناخته است، اما پیشرفتهای اخیر در زمینه تصویربرداری سه بُعدی و ژنتیکی ره به روشنایی دارند.
در حال حاضر اتحادیه اروپا در این زمینه پژوهشهایی را در دست اقدام دارد و به پیشرفت های قابل توجهی رسیده است. بعنوان نمونه، اتحادیه اروپا و فدراسیون اروپایی صنایع دارویی همکاری مشترکی را در این زمینه با یک بودجه دو میلیارد یورویی آغاز کرده اند.
توما بورژِرُن، محقق انستیتو پاستور پاریس در مورد ژنتیک اوتیسم به همراه تیم همراهش اولین جهشهای تک ژنی دخیل در اوتیسم را کشف کرده اند.
دلایل اوتیسم یا همان درخودماندگی زیاد است. عموما مربوط به نورون های عصبی می شود، بویژه عملکرد سیناپس ها، یعنی جایی که نورونها به هم متصل می شوند. از این رو وقتی ژنها آسیب می بینند، سیناپس ها هم ضعیف می شوند و کار ارسال پیام های عصبها مختل می شود.
محققان اتحادیه اروپا هنوز در ابتدای راه هستند ولی امیدوارند با تعمیم چنین آزمایشهایی بر روی انسان، بتوانند ژنهای معیوب را درمان کنند. هدف اصلی این پژوهش ها، پیدا کردن راهی سریعتر و مطمئن تر برای شناسایی اوتیسم دست یافتن به شیوه ای بهتر برای درمان آن است.
معانی، وجوه و ابعاد مرگ
مرگ نیز مانند زندگی معانی متفاوت و متنوعی را به ذهن متبادر میکند که با نوع نگاه و قالب فکری افراد و زمینه فرهنگی آنان مرتبط است. برخی آن را ادامه زندگی و انتقال به حیاتی دیگر میدانند، بعضی مرگ را واقعیت محتوم و اجتنابناپذیر زندگی و رویارویی با پایانپذیری و نقطه پایانی میثاقی به شمار میآورند که میان زیستن و شاخصهای زندگی به طور طبیعی منعقد شده است. گروهی مرگ را داوری نهایی در باب زندگی قلمداد میکنند که پاداش یا مکافات را به دنبال میآورد و گروهی دیگر مرگ را وضعیتی فوقالعاده و اضطراری به حساب میآورند. یک تراژدی که منعکسکننده شکست و باخت و نفی ارزشهای زندگی است که به پوچی و بیمعنایی میانجامد و بالاخره عدهیی بدون آنکه مرگ را در تقابل با زندگی قرار دهند آن را آینه تمام نمای زندگی میدانند و با پذیرش همنوایی آن دو معتقدند که تمام ارزشهای زندگی انسان از فناپذیری او ناشی میشود و معنی مرگ هر فرد از معنایی که در طول حیات به زندگی خود بخشیده است حاصل میشود لذا برای خوب مردن باید خوب زیست و برای خوب زیستن نباید از مرگ غافل شد. به قول نظامی: همان به کاین نصیحت یادگیریم که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم از تمام این مباحث برخی نکات کاربردی و آموزنده به دست میآید. 1- مرگ با حفظ معیارها و ملاکهای پذیرفته شده در زندگی مغایرت ندارد. 2- تلقی مرگ به عنوان باخت یا شکست منعکسکننده شکست در زندگی است که ربطی به خود مرگ ندارد. 3- رویارویی با مشکلات زندگی باید به نحوی آگاهانه و مستقیم صورت گیرد. در برابر مرگ نیز باید از همین رویه پیروی کرد و انکار و گریز از آن راه به جایی نخواهد برد. می توان ازسه بعد به مرگ نگریست. مرگ غیرشخصی که در مرگ به مثابه رویدادی غیرشخصی به چشم میخورد که به علت تهی بودن از عناصر رابطه انسانی در ناظر ایجاد ماتم یا سوک نمیکند. خواندن آگهی درگذشت افراد ناآشنا چون با فقدان عاطفی همراه نیست غیرشخصی تلقی میشود. در بعد بین فردی با فقدان شخصی که برای ما اهمیت دارد روبهرو هستیم که منجر به داغدیدگی، سوک و ماتم میشود و فضای روانی – اجتماعی بازمانده را تغییر میدهد و در تجربه شخصی یا درون فردی او موثر است. بعد درون فردی یا شخصی به تجربه درونی میرایی خود شخص و فناپذیری او و رویارویی با مرگ اشاره دارد که تصور یا پیشبینی آن ناخوشایند و هراسناک است. ما همیشه از مرگ به صورت پدیدهیی مفرد و منفرد یاد میکنیم، حال آنکه در فرآیند مردن یک نفر میتوان از تعبیر مرگها استفاده کرد. به عنوان مثال در بسیاری ازموارد مدتها پیش از لحظه نهایی مرگ، مرگ اجتماعی روی می دهد که نشاندهنده مرگ نمادین فرد در دنیایی است که به تدریج از او دور و کوچک میشود و جدایی میان او و اشخاص مهم زندگیاش رخ میدهد. در صورتی که فرد در تنهایی و انزوا رها شود این نوع مرگ میتواند مدتها پیش از پایان واقعی زندگی فرا رسد و در فرد سالمندی که دیگر در جامعه فعال نیست یا از شبکهیی حمایتی برخوردار نمیشود، انواع احساسها و حالات بیمارگونه را به وجود میآورد. در مرگ روانشناختی عبور فرد از فرآیند مردن و همراهی آن با ماتم داری و مقابله با طیف متنوعی از فقدانهای جسمی، روحی، اجتماعی و رابطهیی در شخصیت و ساختار روحی تاثیر میگذارد. نوع سوم مرگ زیست شناختی است که با وقوع آن ارگانیسم به عنوان یک موجودیت انسانی دیگر وجود نخواهد داشت. مانند فردی که به کمک دستگاههای کمکی به حیات خود ادامه میدهد. او از لحاظ بیولوژیک مرده ولی پیشرفتهای پزشکی اجازه میدهد که اندامهای حیاتیاش زنده بماند و بالاخره مرگ فیزیولوژیک هنگامی روی میدهد که توقف کامل فعالیت یا عملکرد تمام اندامهای حیاتی رخ داده باشد.
|دکتر غلامحسین معتمدی|
http://etemadnewspaper.ir
شیوه ای ابتکاری برای درمان اسکیزوفرنی
آواتارها به بیماران اجازه می دهد جواب صداهای ذهنی را بدهند
مطالعه ای در بریتانیا حاکیست که استفاده از آواتار می تواند به معالجه بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی که صداهایی در ذهنشان می شنوند کمک کند.
آواتار یک شخصیت کامپیوتری است که می تواند نماینده یک شخصیت واقعی یا خیالی باشد.
این مطالعه که نتایج آن در نشریه روانشناسی بریتانیا چاپ شد بر بیمارانی تمرکز کرد که دارو بر آنها بی تاثیر بود.
بیماران با استفاده از نرم افزارهای کامپیوتری، آواتارهایی برای همخوانی با صداهایی که می شنوند ایجاد کردند.
بعد از شش جلسه درمان، بیشتر بیماران گزارش دادند که حالشان بهتر است و سه نفر هم گفتند که دیگر هیچ صدایی نمی شنوند.
این مطالعه تحت هدایت پرفسور جولیان لف انجام شد. همو بود که از طریق آواتارهای کامپیوتری در جلسات درمانی با بیماران صحبت کرد.
او به تدریج بیماران را آموزش داد تا در برابر صداها ایستادگی کنند.
پرفسور لف گفت که او بیماران را ترغیب کرد صداها را تحمل نکنند و به آواتار صدا بگویند که حرف هایش بی معنی است. اینکه اعتقادی به این صداها ندارند و بهتر است آنها را تنها بگذارند چون نیازی ندارند کسی شکنجه شان کند.
در مرحله بعد آواتارها تحت هدایت پزشکان با مدارای بیشتری با بیماران سخن گفتند.
در پایان دوره معالجه بیماران گزارش دادند که کمتر این صداها را می شنوند و کمتر از آنها ناراحت می شوند. میزان افسردگی و فکر خودکشی هم در آنها کاهش یافت که نتیجه ای قابل توجه برای گروهی است که ده درصد آنها اقدام به خودکشی می کنند.
دکتر ملیسا مانسون روانپزشک در واشنگتن می گوید: “به نظرم مطالعه با استفاده از آواتارها خیلی جالب است. این شیوه کاملا تازه است و قبلا هرگز چیزی مثل آن امتحان نشده. و برای اولین بار به بیماران امکان می دهد با کمک مددیار با صداهای ذهنی مقابله کنند که تازگی دارد. در حال حاضر رابطه میان بیمار و صداها و توهمات کاملا شخصی است و مددیار یا پزشک خارج از این رابطه است و این شیوه به مددیار اجازه می دهد در حل مشکل صداها با بیمار کار کند.”
در این آزمایش که توسط پروفسور لف و تیم او در دانشگاه کالج لندن انجام شد، ۱۴ بیمار تحت درمان با آواتار با ۱۲ بیمار تحت درمان با داروهای متعارف ضدروان پریشی و بازدیدهای گهگاهی از روانپزشک مقایسه شدند.
معالجات با دارو بر ۲۵ درصد بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی موثر نیست. رفتاردرمانی ذهنی به این گروه کمک می کند اما معمولا به شنیدن صداها پایان نمی دهد.
روانپزشکان می گویند که معالجات کنونی محدود است و بیماران از آن مایوس هستند.
دکتر مانسون می گوید: “در حال حاضر معالجه عمده با کمک داروهای ضدروان پریشی انجام می شود. بنابراین داروهای خوبی داریم که می تواند علائم بیماری را برطرف کند با این حال این ها برای کوتاه مدت است. راهی برای حل دراز مدت بیماری وجود ندارد و یک مانع عظیم در سر راه درمان این است که چون این بیماران دچار افکار و رفتار پریشان هستند مانع می شود که به طور منظم تحت درمان باشند. بنابراین رفتن پیش پزشک به طور مرتب برای این بیماران خیلی مشکل است.”
به گفته پزشکان مشکل دیگر این است که هرچند داروهای موجود در موارد زیادی موثرند اما عوارض جانبی شدیدی دارند، بنابراین بسیاری از مراکز روانپزشکی از شیوه های تازه معالجه استقبال می کنند.
معالجه با آواتار قرار است در مرحله بعد با شرکت ۱۴۲ بیمار در ماه آینده در همکاری با موسسه روانشناسی کینگز کالج لندن انجام شود.
پروفسور توماس کریگ که مطالعه بزرگ تر را هدایت می کند می گوید که سادگی و جسارت شیوه تازه را می پسندد.
به گفته او اگر مطالعه به روی گروه بزرگتر موفق باشد این شیوه درمانی ظرف دو سال در طور گسترده در بریتانیا در دسترس خواهد بود.
تاثیر جینکوبیلوبا در تاردیو دیسکنیزی
تاردیو دیسکنزیT ardive Dyskinesia عارضه بعضا رخ دهنده برخی داروهای اعصاب و روان است که در بعضی موارد غیر قابل بازگشت است و باعث اذیت و ناراحتی شدید بیمار شده و بیشتر به فرم حرکات غیر ارادی و پایدار و گاها عجیب و غریب در زبان دهان و انگشتان دستها می باشد.
عصاره برگ درختان جینکو بیلوبا Ginkgo Bilobaداردای مقادیر فراوان عناصر انتی اکسیدان می باشد. در یک مطالعه تحقیقی که در شماره سال 2012 مجله biological psychiatry توسط Zhng و همکارانش به چاپ رسیده است نشان داده شده است که مصرف روزانه 240 میلیگرم از عصاره گیاه فوق به مدت 12 هفته می تواند بهبودی بیشتری نسبت به دارو نما در مبتلایان به عارضه تاردیو دیسکینزی ایجاد کند.
بیماران با عارضه یاد شده دارای میزان کمتری ازBDNF فاکتور نوروتروفیک مشتق از مغز Brain Derivated Neurotrophuc Factor می باشند که برای حفظ حافظه بلند مدت و نیزایجاد و محافظت سلولهای مغزی لازم است.
در این بیماران تجویز جینکو بیلوبا به افرزایش BDNF منجر شده و این علایم عارضه مربوطه را دربیماران بهبود می دهد.اشخاض مختلف دارای انواع مختلفی از ژن مربوطه به فاکتور نورونی فوق یعنی BDNF می باشند در نتیجه در برخی بیماران فاکتور مربوطه بصورت موثرتری به سلولها و عناصر ارتباطی بین انها منتقل می شود.
در انهاییکه دارای ژن شایع و فعال Va/66Va از فاکتور BDNF بودند بیشترین تاثیر درمانی با جینکوبیلوبا را داشته و انهایی که دارای ژن Met66Met که نادرترین و ضعیف تریت ژن حاوی و نماینده فاکتور BDNF می باشد بودند کمترین پاسخ درمانی را با جینکوبیلوبا داشتند.
گفته شده که این تحقیق دارای ارزش زیادی است زیرا تاردیو دیسکینزی در 20 تا 40 درصد بیمارانی که داروهای قدیمی انتی سایکوتیک را میگیرند رخ می دهد در صورتیکه با داروها ی اتیپیک نسل جدید خیلی کمتر رخ می دهد.
http://bipolarnews.org/
ارتباط افسردگی با تنظیم ساعت درونی
دانشمندان به شواهدی دست یافتهاند که احتمال درستی یک نظریه در پزشکی را تقویت میکند: وجود ارتباط بین افسردگی و ریتم نامنظم زندگی. ساعت درونی، به گمان پژوهشگران، میتواند تحت تأثیر فعالیت ژنها در مغز از تنظیم خارج شود.
اثرات بر هم خوردن ساعت خواب یا دیگر فرایندهای منظم زیستی که میتوانند به افسردگی بیانجامند، از قرار روی مغز باقی میمانند. نتایج بررسی فعالیت ژنها در مغز مبتلایان به افسردگی نشان میدهند که ساعت درونی این افراد به احتمال تنظیم نبوده است. نتایج این پژوهش اخیرا در نشریه آکادمی ملی علوم آمریکا منتشر شده است.
تا پیش از این نشانههایی مبهم و نظریههای اثباتنشدهای وجود داشت مبنی بر اینکه بر هم خوردن ساعت درونی بدن و افسردگی با هم در ارتباط هستند.
فرایندهای زیستی منظم پستانداران مانند خواب، ترشح هورمونها و الگوی تغذیه با یک ساعت درونی در مغز تنظیم میشوند. ژنها و تاریکی و روشنایی شبانهروز در عملکرد این ساعت مؤثر هستند. تنظیم این ساعت میتواند همچنین تحت تأثیر عوامل دیگری بر هم بخورد؛ مثلا مسافرتهای هوایی درازمدت.
از سوی دیگر به باور دانشمندان ساعت درونی مبتلایان به افسردگی عموما تنظیم نیست. اما مشکل اینجاست که نمیتوان دقیقا ثابت کرد که کدام سازوکارهای مولکولی یا سلولی این تعادل را برهم میزنند.
پژوهشگران برای یافتن پاسخ دست به آزمایش تازهای زدند. آنان مغز ۳۴ فرد مبتلا به سرطان و ۵۵ فرد سالم را بلافاصله پس از مرگ از بدن خارج کردند. مرگ همه این افراد ناگهانی و در اثر حمله قلبی یا خودکشی بوده است. مغزها هم بلافاصله روی یخ گذاشته شدند.
دانشمندان در ابتدا ثبت کردند که مرگ هر فرد در چه فاصلهای از طلوع آفتاب صورت گرفته است. همچنین فعالیت ژنها در شش ناحیه مغز بررسی شد. الگوی فعالیت ژنها در مغز افراد سالم تقریبا قابل پیشبینی بود. فعالیت برخی از ژنها در هنگام روشنشدن هوا مدام افزایش یافته است. بعضی از ژنها هم هنگام ظهر بیشترین فعالیت را داشتهاند.
بررسی نواحی مختلف مغز مبتلایان به افسردگی اما نشان داد که الگوی رفتاری ژنها در این افراد رابطه معناداری با ساعات مختلف روز ندارد و در واقع قابل پیشبینی نیست.
هر چند این پژوهش مشخص نمیکند که آیا افسردگی عامل بر هم خوردن ساعت درونی است یا برعکس اما ثابت میکند که در هر حال ارتباطی بین این دو عارضه وجود دارد.
در آزمایش بالا الگوی فعالیت ژنها تنها در یک نقطه از زمان برسی و ثبت شد: در هنگام مرگ. این در حالی است که پژوهشگران ساعت درونی از بدن افراد در تمام مدت شبانهروز نمونهبرداری میکنند. علاوه بر این در آزمایشهای شبانهروزی عموما خون افراد بررسی میشود و نه مغز آنان.
محققان آزمایش یادشده را کامل و کافی نمیدانند اما نتایج به دست آمده از آن را شگفتیآور ارزیابی میکنند.
زندگی پیامدهای منفی انجام کارها در دقیقه نود
نوشتن نامه، جمعآوری اطلاعات برای مشتری و فرستادن درخواست کار، مواردی هستند که ما تمایل داریم آنها را به تعویق بیندازیم. موکول کردن کار امروز به فردا عادتی رایج است، اما میتواند حتی به سلامت ما آسیب برساند.
ماهها است که تاریخ سخنرانی شما در محل کارتان مشخص است. اما تا دو روز قبل از سخنرانی هنوز برگههایی که بایستی حاوی مطالبی باشند که شما میخواهید در مورد آن صحبت کنید، خالی هستند. ما تمایل داریم وظایف و مسئولیتها، چه مرتبط با محل کار و چه در زندگی خصوصی را دائما به وقتی دیگر موکول کنیم.
تا زمانی که فرد بتواند وظایفش را در پایان به طور کامل انجام دهد، عادت به تعویق انداختن برای او ضرری به همراه ندارد. اما بیشتر اوقات همه چیز بر وفق مراد پیش نمیرود و به تعویق انداختن کارها باعث میشود وظایف متعدد روی هم تلنبار شوند. در این موقعیت فرد مجبور میشود تمام این کارها را در مدت زمانی بسیار محدود انجام دهد. گاهی اوقات عواقب به تاخیر انداختن وظایف نه تنها به خود فرد بلکه به تیمی که او در آن کار میکند نیز آسیب میرساند.
نقش اینترنت در گرایش به انجام کارها در آخرین لحظات
“سوزانه واتسکه اوتو” (Susanne Watzke-Otto)، مربی بدنسازی میگوید: «پژوهشهای جدید نشان دادهاند که در آلمان تقریبا نیمی از افراد تمایل دارند که کارهای خود را به تعویق بیاندازند.» به نظر واتسکه اوتو، اینترنت نقش مهمی در امروز و فردا کردن افراد برای انجام کارهایشان ایفا میکند.
اینترنت با ارائه سرگرمیها و مطالب به ظاهر سودمند، توجه افراد را به خود جلب میکند و آنها به راحتی از کار و وظایف روزمره خود غافل میمانند. البته به گفته او ژنها نیز موثر هستند. به طور مثال در زمان ما قبل تاریخ بسیار حیاتی بود تا تمام توجه و نیروی فرد روی زمان حال متمرکز باشد و توانائی برنامهریزی کردن برای آینده از اهمیت چندانی برخوردار نبود.
اما کسی که مرتب کارهایش را در”دقیقه نود” انجام میدهد، با سلامتی خود بازی میکند. پژوهشهای مختلف نشان دادهاند که اینگونه افراد بیشتر دچار سرماخوردگی و آنفولانزا میشوند و معمولا بیشتر از دیگران از ناراحتیهای معده، بیخوابی و اعتیاد به الکل رنج میبرند. آنها خود معمولا به این مسئله آگاهند که رویه به تعویق انداختن کارها استرس زیادی به همراه میآورد، اما نمیتوانند درک کنند که مشکل از کجا است.
به تعویق انداختن کارها باعث میشود وظایف متعدد روی هم تلنبار شوند. در این موقعیت فرد مجبور میشود تمام این کارها را در مدت زمانی بسیار محدود انجام دهد
واتسکه اوتو اعتقاد دارد که اینگونه افراد معمولا نسبت به زمانی که برای انجام وظایف خود در اختیار دارند زیاده از حد خوشبین هستند. داشتن توقع زیاد از خود و در عین حال عدم اعتماد به نفس، شروع به کار را برای آنها سخت میکند. به این ترتیب آنها زمانی زیادی را از دست میدهند و هر چه مهلتشان کمتر میشود، استرس بیشتری به آنها وارد میشود.
راههای مقابله با عادت به تعویق انداختن وظایف
برای مقابله با این عادت دست و پا گیر واتسکه اوتو توصیه میکند که هر چه زودتر کارهایی انجام شوند که چندان وقتگیر نیستند. یادداشت کردن کارها نیز روشی است که برای بسیاری از افراد موثر است، زیرا نوشتن باعث میشود که مسئولیت بیشتری در فبال وظایف خود احساس کنیم.
بسیاری از افراد هنگامی که پروژه بزرگی را در محل کار بر عهده میگیرند، احساس ترس میکنند و ناخودآگاه شروع کار را به تعویق میاندازند. در اینگونه موارد واتسکه اوتو پیشنهاد میدهد که وظایف به ظاهر بزرگ و پیچیده را برای خود در مراحل کوچک با وظایف مشخص تعریف کنیم.
برخی اعتقاد دارند که اگر وظایف مربوط به پروژهای بزرگ را در آخرین فرصت انجام دهند، فشار زمانی به آنها کمک میکند تا به نتیجه بهتری دست یابند. هنگامی که اینگونه افراد علیرغم قرار دادن خود در شرایط استرسزا، در انجام کارهای خود موفق میشوند، گمان میکنند که دلیل موفقیتشان کار کردن در شرایط استرسزا بوده است.
واتسکه اوتو به تمام کسانی که قصد مقابله با انجام کارها در دقیقه نود را دارند، توصیه میکند که منتظر نباشند که میل به انجام کار خود به خود در آنها ایجاد شود، بلکه زودتر اقدام به رفع و رجوع وظایف کنند. برای ایجاد انگیزه میتوان پس از هر مرحله به عنوان جایزه کار خوشایند و مفرحی انجام داد، مانند گوش دادن به موسیقی یا گپ زدن با دوستان و همکاران.
گامی به سوی رمزگشایی روند پیری
روند بالا رفتن سن پیچیده است و مدتهای مدید است که رازی غیر قابل نفوذ تلقی می شده است
دانشمندان کم کم قادر می شوند که به رمز پیری دست پیدا کنند و برخی هم گفته اند که ممکن است به زودی برای آهسته کردن روند پیری و حتی معکوس کردن آن درمانی کشف کنند.
اما علم واقعا چه می تواند بکند و دستکاری “ساعت بیولوژیک” بدن انسان چه خطراتی در پی خواهد داشت؟
آیا مثلا ممکن است این گونه درمان ها باعث بروز سرطان در انسان شود و اصلا موضوع بالقوه دردسرساز زیاد شدن جمعیت جهان و رشد پرشتاب شمار بازنشسته ها چه می شود؟
“دم ” کروموزومها
روند بالا رفتن سن پیچیده است و مدتهای مدید است که رازی غیر قابل نفوذ بوده اما اکنون پیشرفتی هایی در حال رخ دادن است.
سال گذشته گروهی در موسسه سرطان شناسی “دانا-فاربر” مقاله ای را منتشر کرد که در آن با جزئیات تشریح شده چگونه روند پیری را می توان در موش های آزمایشگاهی معکوس کرد.
آنها مرکز توجه خود را تلومرها، “دم” کروموزوم ها، قرار دادند؛ کروموزوم هایی که در داخل مرکز همه سلول ها قرار دارند.
تلومرها از کروموزوم ها در برابر آسیب محافظت می کنند اما با گذشت زمان و بالا رفتن سن از درازای آنها کاسته شده و کوتاه قد می شوند. این روند ادامه دارد تا این که سلول قدرت تکثیر خود را از دست می دهد و عملا می میرد.
پرفسور رونالد دپینو و همکارانش، آنزیم هایی را که کارکرد تلومرها را تنظیم می کنند، دستکاری کرده و مشاهده کردند که نتیجه های چشمگیری به دست می آید. با تقویت این آنزیم ها – تلومریزها – موش ها به نظر جوانتر آمدند.
او به بی بی سی گفت: “ما توقع داشتیم روند پیری آهسته یا ثابت شود اما به جای آن مشاهده کردیم که علائم پیری در موش ها معکوس شد. مغز موش ها بزرگتر شد و قدرت استنتاج آنها بالا رفت. پوست آنها که با موهای ریز پوشیده شده بود براق و قدرت باروری شان نیز بیشتر شد.”
البته این این روند درباره موش ها صدق می کند نه انسان ها، و به کار بردن این اصول در مورد انسان ها ممکن است به تلاشی بزرگتر نیاز داشته باشد. تلومریزها با بروز سرطان مرتبط دانسته شده اند و احتمالا مکانیزم های دیگری هم در پیر شدن انسان دخیل هستند.
بسیاری بر این باورند که میتوکندری – ماده ژنتیکی که در همه سلول های بدن، اما خارج از مرکز سلول (nuclei)، وجود دارد – نقش بزرگتری در روند پیری دارد.
میتوکندری “موتور” سلول هاست اما در عین حال مواد شیمیایی مضر تولید می کند که با پیر شدن سلول ها مرتبط است.
از سوی دیگر نقش ضداکسیدان ها را نباید فراموش کرد که اتم ها یا مولکول های بسیاری تهاجمی هستند که به بدن حمله می کنند. سلول های پایه، سلول های بدوی که در تجدید سلول های بدن انسان نقش کلیدی دارند، نیز احتمالا در روند پیری نقش دارند.
با این که هنوز تصویری جامع از نحوه پیر شدن ما به دست نیامده است، دانشمندانی هستند که آزمایش روی درمان های ضد پیری بر روی انسان ها را آغاز کرده اند.
پرفسور دیوید سینکلر از دانشگاه هاروارد آمریکا و همکارانش سرگرم آزمایش با دارویی به نام اس تی ای سی (Sirtuin activating compounds)، هستند که نه تنها سلامت موش های فربه را احیا کرده بلکه همچنین آزمایش های مقدماتی آن روی انسان نیز آغاز شده است.
مقایسه خوشبینی در ۱۴۲ کشور جهان
طبق بررسی جدید در ۹۵ در صد جمعیت دنیا، خوشبینی پدیدهای جهانشمول است و مختص کشورهای ثروتمند نمیشود. مردم کشورهای فقیر اگرچه رضامندی کمتری از وضعیت فعلی خود دارند ولی نسبت به آیندهشان بسیار خوشبیناند.
خوشبینها زندگی را راحتتر میگذرانند، کمتر شکایت میکنند و مثبتتر با زندگی مواجه میشوند. خوشبینی در سبکبالی روحی نیز بسیار مهم تلقی میشود.
به موجب گزارش منتشره در وبسایت آلمانی “ویسنشافت”، پژوهشگران آمریکایی طی جامعترین بررسی که تا کنون در زمینه خوشبینی انجام شده این ویژگی را در ۱۴۲ کشور مختلف بررسی کردهاند. این ۱۴۲ کشور ۹۵ درصد از جمعیت جهان را تشکیل میدهند. تا کنون اغلب بررسیها در این زمینه در کشورهای صنعتی انجام شده بود.
در این پژوهش که توسط مؤسسه نظرسنجی “گالوپ” انجام شد از بیش از ۱۵۰ هزار نفر از مردم کشورهای مختلف سؤالهایی مطرح شد. این افراد در گروه سنی ۱۵ تا ۹۹ قرار داشتند. مجریان این مطالعه از سال ۲۰۰۵ میلادی تا کنون هر سال هزار نفر از هر کدام از این کشورها را مورد بررسی قرار دادهاند.
ماتیو گالاگر (Mattew Gallager) از دانشگاه بوستون آمریکا و همکارانش میگویند، خوشبین ماندن با خود رشته اثرات سودمندی به دنبال میآورد. برای نمونه مطالعات نشان میدهد که در شرایطی مشابه انسانهای خوشبین نسبت به دیگران معمولا سالمترند و احساس بهتری دارند.
از شرکتکنندگان در این بررسی خواسته شد با توجه به رتبهبندی یک تا ۱۰ تعیین کنند که میزان رضامندی آنها در حال حاضر در کدام رتبه قرار میگیرد. آنها همچنین باید تعیین میکردند، پیشبینیشان از چگونگی زندگیشان در ۵ سال آینده چیست؟
آنها باید سطح احساسات مثبت و منفی خود را مشخص کرده و میگفتند تا چه اندازه احساس سرزندگی و سلامتی میکنند.
خوشبینی در کشورهای فقیر
نتیجه این نظرسنجی چنین بود که به غیر از زیمبابوه ساکنان دیگر کشورها تصور میکردند که در آینده زندگی بهتری انتظارشان را میکشد. در حالیکه در کشورهای صنعتی تفاوت رضامندی از زندگی در حال حاضر و در آینده زیاد نبود.
اما در کشورهای فقیر وضع به گونهای دیگر بود. آنها تصور میکنند که در آینده زندگیشان بسیار بهبود خواهد یافت.
در آلمان تنها ۵۱ / ۳۷ درصد از مردم زندگی آتی خود را بهتر از زندگی کنونیشان میدانند. برعکس در کشور غنا بیش از ۹۰ درصد از شرکتکنندگان اعلام کردند، زندگیشان در آینده به گونهای مشهود از وضعیت کنونیشان بهتر است.
در این درجهبندی ۱۰ مرحلهای بالاترین رتبهها را کشورهای ایرلند، برزیل، دانمارک، نیوزلند و آمریکا به خود اختصاص دادند. مردم این کشورها در مورد رضامندی از وضعیت کنونیشان نیز رتبه بالایی داشتند.
گالاگر و همکارانش میگویند: «این نتایج نشان میدهد که اغلب مردم صرف نظر از ملیتشان، نسبت به آینده خوشبین هستند.»
تأثیر اقتصاد و متوسط طول عمر؟
پژوهشگران در مرحله بعد تمرکز خود را بر این قرار دادند که آیا میزان تولید ناخالص ملی یا متوسط طول عمر در کشورهای مختلف بر میزان خوشبینی مردم تأثیر میگذارد؟
نتیجه این بود که هیچ کدام از این عوامل نه تنها در خوشبینی بلکه در میزان رضایت از زندگی و احساس سلامت نیز تأثیری نداشت.
محققان مؤسسه “گالوپ” میگویند: «نتایج ما نشان میدهد که خوشبینی، فقط پیامد شرایط اطمینانبخش زندگی در کشوری ثروتمند نیست.»
برعکس این ویژگی پدیدهای جهانی است که در بدترین شرایط نیز وجود دارد و اثرات مثبت روانی خود را بر جا میگذارد.
چشمپوشی از خواب بعد از ظهر یعنی استرس
پژوهشگران اعتقاد دارند که خواب بعد از ظهر بخشی از ریتم بیولوژیک روزانه است. بدن به این استراحت نیاز دارد تا استرسی که در طول روز به آن وارد شده را دفع کند. اما امروز در بیشتر جوامع خواب هنگام روز تابو است.
ژنهای ما کارکرد ساعت بدنمان را تعیین میکنند. در واقع دو بار خوابیدن، یکبار ظهر و یکبار شب، بخشی از ریتم طبیعی بدن بزرگسالان است. در مجموع این تصور وجود دارد که دلیل گرایش به خوابیدن هنگام ظهر خوردن غذای سنگین است که در ما حس خستگی و خوابآلودگی ایجاد میکند.
گوران هایاک (Göran Hajak) پژوهشگر خواب و مدیر کلینیک روانپزشکی و رواندرمانی در بامبرگ (جنوب آلمان) میگوید: «خوردن غذای مفصل تنها دلیل گرایش شدید به خواب بعد از ظهر نیست. حتی بدون خوردن ناهار نیز، احساس خستگیظهر به سراغ ما میآید. افرادی که حدود ساعت ۷ صبح از خواب بیدار میشوند، معمولا حدود ساعت ۲ بعداز ظهر احساس خوابآلودگی میکنند. البته خوردن ناهار باعث میشود که این احساس زودتر به سراغمان آید و شدیدتر باشد.»
مناسبترین مدت زمان برای خواب بعد از ظهر
هایاک توصیه میکند که اگر وقت به اندازه کافی برای استراحتی کوتاه در بین روز وجود دارد، بایستی از این فرصت استفاده کرد. ” چرت بعد از ظهر” برای رفع خستگی کار روزانه و تجدید نیرو بسیار مفید است. نکته مهم در مورد برنامهریزی برای خواب بعد از ظهر این است که نباید طولانیتر از ۲۰ دقیقه باشد تا فرد وارد مرحله عمیق خواب نشود. زیرا در این صورت بیدار شدن و از سر گرفتن فعالیت و کار روزانه سختتر خواهد شد.
هایاک، پژوهشگر خواب توصیه میکند که اگر وقت به اندازه کافی برای استراحتی کوتاه در بین روز وجود دارد، بایستی از این فرصت استفاده کرد
ما در موقعیتهای مختلف سعی میکنیم کمبود خواب شبانه را در طول روز جبران کنیم. “هایاک” اعتقاد دارد که این کار امکانپذیر است، اما باید توجه کرد که خواب هنگام روز بیشتر از ۲۰ دقیقه طول نکشد، در غیر این صورت تنظیم مدت زمان مناسب برای خواب شبانه دشوار میشود.
خواب بعد از ظهر نباید عمیق باشد
هایاک میگوید: «مبارزه با خستگی و خوابآلودگی یعنی استرس. در صورتی که استراحتی کوتاه در قالب “چرت بعد از ظهر” این استرس را از بین خواهد برد. استرس به جسم و روح آسیب میرساند. هدف از خواب بعد از ظهر خوابیدن عمیق نیست، بلکه رسیدن به آرامش عمیق و تمدد اعصاب است.»
به طور مثال گفته میشود که “سالوادور دالی”، نقاش مشهور اسپانیایی، هنگام ظهر قاشقی در دست میگرفت، در صندلی خود مینشست و چشمان خود را میبست. هنگامی که خوابش میبرد، عضلات بدنش شل میشد و قاشق از دستش به زمین میافتاد و او از صدای افتادن قاشق بیدار میشد. “دالی” میگفت: «این، دقیقا همان مقدار خوابی است که من نیاز دارم.»
کاهش عادت خواب ظهر؛ پیامد صنعتی شدن
هایاک خود توضیح میدهد که سر کار در کلینیک این فرصت را ندارد که بعد از ظهرها استراحت کند. اما هنگامی که احساس خستگی میکند روی صندلی کار خود مینشیند و برای چند لحظه چشمانش را میبندد تا انقباض موجود در ماهیچهها بر طرف شود. او میگوید: «در واقع در این موقعیت نمیخوابم. برای من نکته مهم این است که این ۳۰ ثانیه را داشته باشم تا بتوانم استراحت کنم.»
در کشورهای آسیائی خواب بعد از ظهر بخش ثابت برنامه روزانه بوده است. اما در پی صنعتی شدن زندگی، این رسم دیرینه در این جوامع نیز کمرنگ شده است.
برخی از شرکتها در کشورهای غربی تلاش میکنند با در نظر گرفتن اتاقهای استراحت به کارمندان خود این فرصت را بدهند که برای چندین لحظه از محیط کاری فاصله گرفته و استراحت کنند. اما کارمندان از این اتاقهای استراحت استقبال چندانی نمیکنند، زیرا به طور کلی استراحت هنگام روز به معنای تنبلی است و بیشتر افراد دوست ندارند تا چنین تصویری از خود به اطرافیان انتقال دهند.
بزرگترین تصمیم؛ میخواهم بمیرم
شاید تکاندهنده باشد، ولی باید بگویم که تصمیم گرفتهام خودم را بکشم.
واقعا این تصمیم را گرفتهام و امیدوارم با استدلالهایی که ارائه میدهم، خیلیها بپذیرند که وقتی یک نفر باید بین مرگی دردناک بر اثر یک بیماری لاعلاج و مرگ آرام با خودکشی، یکی را انتخاب کند، بهترین گزینهاش خودکشی است.
ویل سلف، نویسنده و روزنامهنگار است
او در این نوشته به بررسی یک موضوع جنجالی میپردازد: آیا باید به افرادی که به پایان عمر خود نزدیک میشوند، این حق را داد که بتوانند در صورت تمایل جان خود را بگیرند؟
ولی چرا؟ آمار و ارقام در کشورهای پیشرفته نشان میدهد که میانگین طول عمر انسانها روز به روز بیشتر میشود، در حالی که دوره منتهی به مرگ آنها هر روز کندتر و طولانیتر میشود.
پیشرفت علم پزشکی روز چنین حکم میکند که بتوانیم تا مدتها در حالی که چیزی بیش از وضعیتی رقتبار از زندگیمان باقی نمانده است، به نفس کشیدن ادامه دهیم. وضعیتی که برای ما، برای عزیزانمان و برای کسانی که از سوی دولت یا مؤسسه بیمه خصوصی مسئول نگهداری از ما شدهاند، چیزی جز بدبختی به همراه ندارد.
مطمئنم که بسیاری با این نظرم مخالف خواهند بود؛ بخصوص کسانی که تجربه خوبی از مراقبتهای مهربانانه در خانه یا بیمارستان داشتهاند. ولی باید گفت که تجربههایی خوشایند شما اصلا جهانشمول نیست.
در گذشته نه چندان دور، روزگاری بود که یک زخم چرککرده ساده، بیماری عفونی یا عمل زایمان، جان عده زیادی را در جوانی و حتی کودکی و نوزادی میگرفت. ولی امروز بیشتر افراد میتوانند مطمئن باشند که آنقدر عمر خواهند کرد که پیر شوند و حتی سرطان و بیماریهای عروقی را هم پشت سر بگذارند.
بسیار شنیده میشود که بیماریهایی مثل سرطان، ناراحتیهای قلبی یا آلزایمر در جامعه همهگیر شده است، ولی آنچه واقعا همهگیر شده “شیوع کهنسالی” است و این بیماریها تنها عوارض جانبی اجتنابناپذیر آن هستند.
باید تاکید کنم که دنبال تبلیغ این ایده که هر فرد فرضی در هر سن یا وضعیت فیزیکی و روانی میتواند خودکشی کند، نیستم. من دوستانی دارم که در دهه دهم عمرشان به سر میبرند و با اینکه ممکن است گاهی احساس افسردگی و ناتوانی کنند، باز به شدت از زنده بودن لذت میبرند. گاهی فکر میکنم که شاید این افراد مسن به قدری زنده بودهاند که دیگر با چنگ و دندان به زندگی نچسبیدهاند، بلکه به این نتیجه رسیدهاند که زندگی همانند دیگر تجربیات زمینی، امری گذراست.
ولی آنچه به آن عمیقا باور دارم، این است که افراد وقتی روزهای پایانی عمرشان با رنجی تحملناپذیر همراه میشود، باید خودشان را به اندازهای زیاد دوست داشته باشند که بتوانند دست از ادامه زندگی بکشند.
البته براساس عقاید دینی برخی افراد، این ایده که حب نفس شامل خودکشی نیز هست، موضوعی کفرآمیز است و از نظر آنها حیات انسان، چیزی ذاتا مقدس است، حتی اگر جسمی که این حیات را به دوش میکشد هشیاری خود را از دست داده باشد و تنها اعصاب پرکار منتقلکننده درد به مغز بخشهای فعال بدن باشند.
به همین دلیل، در جوامعی که اصول اخلاقی بر مبنای باورهای مذهبی مشخص حاکم است، افرادی که به خودکشی تمایل دارند، به شکلی سنتی “مجرم علیه خود” و گناهکار تلقی میشوند.
امروزه نیز با اینکه ما نسبتا دید دنیوی و عرفیتری به این موضوعات داریم، تابوی خودکشی همچنان به قدری قوی است که تنها عده اندکی جرات میکنند که حتی در بدترین شرایط به خودکشی بیاندیشند.
البته تعداد ما، یعنی افرادی که در بدترین شرایط قرار دارند، بسیار زیاد است. همزمان با پیرتر شدن جمعیت، بیمارستانها و خانههای سالمندان از افرادی پر شده که اصطلاح “کیفیت زندگی” برایشان کنایهای بیش نیست.
برای بسیاری از افرادی که به بیماریهای لاعلاج مبتلا هستند، تنها یک چیز میتواند اندکی به زندگیشان کیفیت دهد: دی استیل مرفین. این، نامی است که پزشکان متخصص برای یک دارو استفاده میکنند، ولی مردم عادی آن را به نام هروئین میشناسند. نامی که از واژه هیرو به معنای قهرمان برداشت شده است. دلیل این نامگذاری، شرح حال افرادی بود که در آزمایشهای دارویی شرکت داروسازی بایر شرکت داشتند و گفته بودند که بعد از استفاده از آن، احساسی “قهرمانگونه” به آنها دست میدهد.
این داستان مربوط به حدود یک قرن پیش است، ولی چنین تشبیهی همچنان کاربرد دارد: امروزه بسیاری هستند که پرده آخر زندگی تراژیک خود را در این حالت تخدیرشده سپری میکنند.
پزشکان و پرستارها میگویند که میتوانند میزان دارو را برای افرادی که در آستانه مرگ هستند، طوری تنظیم کنند که همزمان با حفظ هشیاری، احساس درد از بین برود. البته تجربه من نشان میدهد که در این مرحله، مراقبت بالینی اغلب بر این متمرکز است که فرد بیمار آنچه را در اطرافش میگذرد، جدی نگیرد و دچار نوعی نسیان شود، حتی نسبت به مرگ حتی خودش.
پدر و مادر من هر دو بر اثر ابتلا به سرطان و در حالی که مقدار زیادی مسکن به آنها داده شده بود، از دنیا رفتند. در مورد مادرم، پرستارها پنهان نمیکردند که میزان داروی او را افزایش و میزان مواد غذایی را کاهش دادهاند تا باقیمانده مسیر را برایش هموار کنند.
پدرم هم در خانه درگذشت. تا قبل از آن، پزشکان چهار تا پنج بار در روز به او سر میزدند و صبح اولین روز پس از مرگش، اولین کاری که باید میکردم این بود که تمام داروهای مسکنی را که در خانه داشت (شربت و قرص مرفین) جمع کنم و به بیمارستان تحویل دهم.
دی استیل مرفین (هروئین) برای کاهش درد بیماران لاعلاج استفاده میشود
من کاملا میل به فرار از مرگ به هر قیمتی را درک میکنم. برای کسی که عقایدی ماورایی نداشته باشد، دنیا محدود به همین زندگی است و هر کاری از دستش برآید، انجام میدهد تا این زندگی را حفظ کند. من شخصا با خودم فکر میکنم که اگر اوضاع خراب شود، کار را با شرافت تمام کنم، ولی از طرف دیگر این ترس را هم دارم که پیش از آنکه اوضاع خراب شود، به مرحلهای برسم که دیگر کاری از دستم ساخته نباشد.
برای همین، معتقدم که تغییر رفتار اجتماعی ما میتواند در این زمینه کارساز باشد. من شاهد چیزی در زندگی بیماران لاعلاج بودهام که شاید بتوان آن را “روزمرگی خزنده” نامید: عادی شدن حقارت و رنج، و تبدیل آن به بخشی از زندگی روزمره، همزمان با افزایش مرحله به مرحله ناتوانی.
از طرف دیگر، عده اندکی از ما میدانیم که چطور بدون درد و به شکل بهینه به زندگی خود پایان دهیم. در نتیجه افراد زیادی هستند که معتقدند این موضوع را باید در کنار دیگر موضوعات به دست متخصصان سپرد.
درست است که برای افراد زیادی که از شرایط وخیمی رنج میبرند، مثلا دچار سندرم قفلشدگی عضلات یا انواع فلج هستند و میخواهند که به عمر خود پایان دهند، این کار تنها با کمک فرد دیگری امکانپذیر است، ولی برای اکثر ما، خودکشی همچنان امری تکنفره است که میتوان اندکی پس از آن که از مرگ قریبالوقوع خود مطلع شدیم، شخصا نسبت به آن اقدام کنیم. ولی بیشتر ما به جای آنکه این موضوع را با شجاعت اعلام کنیم، به سراغ پزشکان متخصصی میرویم. پزشکانی که همیشه به طور ناخودآگاه به دنبال گسترش حوزه نفوذ حرفهای خود هستند و در مواردی، از قانونگذاران میخواهند که خودکشی را هم به عنوان روشی پزشکی ثبت کنند.
اما من ادعا میکنم که تصمیم برای پایان دادن به زندگی شخصی، میتواند بخشی از تقویت کرامت فردی انسان باشد و او را در پذیرش واقعیت و چه بسا در رسیدن به اندکی آرامش کمک کند؛ بخصوص هنگامی که تنها گزینه پیش رو (به جز خودکشی) نابودی تدریجی و دردناک بر اثر یک بیماری لاعلاج باشد.
و البته این حرف را از روی بیتفاوتی و اهمیت ندادن به “زندگی” نمیگویم؛ من در سالهای اخیر همانند بسیاری از افراد میانسال، به تدریج درباره فناپذیری خود و نزدیکانم به آگاهی بیشتری رسیدهام. قصد آن را هم ندارم که به احساسات مذهبی کسی جسارت کنم یا کسی را که خود یا یکی از نزدیکانش به بیماری لاعلاجی مبتلاست، برنجانم. اما خوب است این را همیشه در ذهن داشته باشیم که نمیتوان به زندگی خوب دست یافت، مگر اینکه خود را برای مرگی خوب آماده کرده باشیم.
افسردگی، دفاع طبیعی اجداد ما
در عصر و زمانه ما، آمار مرگ و میر ناشی از خودکشی بیشتر از مجموعِ تلفات قتل و جنگ بر روی کره زمین است. در امریکا، بر اساس آمار بهداشت عمومی، خودکشی گوی سبقت را از مرگ و میر جاده ها نیز ربوده است و رتبه اول تلفات جانی را به خود اختصاص داده است.
اکثریت کسانی که مبادرت به خودکشی کرده اند مبتلایان به افسردگی و سایر بیماری های روحی بودند. افسردگی بیماری مهلکی است که غمگینی مزمن نشانه اصلی آن است. این اواخر، مطالعات و تحقیقات در باره نقش ژن انسانی در شکل گیری افسردگی افزایش بیشتری یافته است.
تسلط بیشتر دانشمندان بر ساختمان ملکولی به آنها کمک کرده است که به طور مشخص تر نقش افسردگی را در ژن و به همان نسبت در نیاکان اولیه بشر سراغ بگیرند. مسیر عمومی تحقیقات نشان می دهد که اجداد ما از افسردگی به عنوان یک وسیله دفاع طبیعی بدن بهره می بردند.
دو دکتر دانشگاه های امریکا، آندرو میلر و چارلز ریزون در تحقیقی که منتشر کرده اند اعلام کردند خودکشی یک وسیله تکاملی برای بالا بردن دفاع بدن بوده است. آنها توانستند بین بخشی از فعل و انفعلات ژنتیکی که برای دفاع در برابر عفونت ها ایجاد شده اند و ایجاد افسردگی ربطی پپدا کنند.
محققین فوق می گویند تغییرات و تنوع ژنتیکی که برای بالا بردن دفاع طبیعی در برابر عفونت ها صورت گرفته است به طور همزمان در بیماران مبتلا به افسردگی نیز مشاهده شده است. ایده اصلی از دید دکتر ریزون اینگونه نقل شد که « افسردگی و ژن های منصوب به آن، بسیار مستعد آن است که به افزایش سیستم دفاع بدن در برابر عفونت ( بویژه کودکان بشر اولیه) منجر شود و اجازه ندهد به خاطر عفونت فوت کنند.
یادآوری این حقیقت تاریخی نیز ضروری است که تا قبل از قرن ۱۹ میلادی، مرگ و میر ناشی از ۳ نوع عفونت ( سینه پهلو.، سل و اسهال) دلیل اصلی فوت بشر بوده است. بیش از ۳۰ درصد تلفات جانی بشر از صد سال پیش به آنطرف، در بین کودکان زیر ۵ سال بوده است.
به عقیده ارائه دهندگان تحقیق فوق، افسردگی و نشنه هایش نظیرٍ دوری گزیدن از دیگران، از دست دادن انگیزه های شخصی و نتیجتا میل به تنهایی و کم شدن تحرک به طور عمومی، به اجداد ما کمک می کرده است تا با انرژی و تمرکز بیشتری با عفونت های مرگبار بجنگیم.
به میمنت کشف آنتی بیوتیک ها، هر سه بیماری عفونی فوق، قدرت مرگبار خود را از دست دادند تا آنجا که بر اساس آمار در امریکا، تلفات کودکان از عفونت ها از ۳۰ درصد به ۱٫۵ درصد تنزل کرده است.
دکتر ریزون و میلر قادر بودند تا ضمن برجسته کردن نقش ژن تغییر یافته NPY به دلیل وجودی و نحوه کارکرد آن پی ببرند. ژن های افسرده ساز، بر اساس ضرورت تغییر یافته توانستند ضمن ایجاد تورم و التهاب در اندام عفونی شده، با قدرت بیشتری با عفونت بجنگند.
مطالعات فوق بر این نکته نیز انگشت گذاشته است که رابطه مستقیمی بین فعالیت های التهاب زای ژن تطبیق یافتهNPY و نشانه های آشکار افسردگی وجود دارد. بی حرکتی، بی میلی و گوشه گیری، هم باعث پس انداز انرژی بدن برای مبارزه با عفونت می شود و هم خطر ابتلای هر چه بیشتر و حتی انتقال آن به دیگران را نیز کاهش می داده است.
به عبارت دیگر، فشار روحی و عصبی در حین رویارویی با یک حادثه و یا جراحت ( که برای بشر اولیه بسیار معمول بود) باعث به کار افتادن آژیری می شد که بدن را برای مقابله با عفونت آماده می کرد. مقابله ای که در عمل چیزی جز ایجاد علائم افسردگی در بدن نبود.
به اعتقاد دو دکتر محقق، ما همچنان از آژیر طبیعی برای ایجاد و پخش احساس نگرانی، غم و گوشه گیری در حین ماجراهای بسیار امن تر ( نظیر سوحتن قطعه نان در اجاق) در بدن به کار می بریم.
آنها نتیجه تحقیقات اولیه دیگری را نیز ارائه داده اند که به دنبال کم کردن آژیرهای طبیعی در افرادی است که احساسات و علائم افسردگی مزمن و مداوم را در خود ایجاد می کنند. آنها در ضمن می دانند که این شیوه درمانِ احتمالی، برای همه انواع افسردگی پاسخگو نیست.
منبع:سایت اینترنتی مرد روز
قهوه موجب مثبت اندیشی می شود
دانشمندان می گویند نوشیدن قهوه به خوش بینی کمک می کند.
به نقل از روزنامه روسی پراودا، دانشمندان آلمانی به این نتیجه رسیده اند که مصرف قهوه سرعت و دقت مغز در تشخیص کلمات با بار معنایی مثبت را افزایش می دهد.
دانشمندان دانشگاه «رور» آلمان در تحقیقی که روی داوطلبان 19 تا 32 ساله انجام دادند، متوجه افزایش شاخص های مربوط به شناخت کلمات مثبت در اشخاصی شدند که قهوه می نوشند.
به اعتقاد این دانشمندان، کافئین موجود در قهوه فعالیت سیستم مرکزی عصبی را افزایش می دهد، و مصرف قهوه به میزان کافی (دو تا سه فنجان در روز) موجب بهبود تفکر منطقی و سرعت واکنش های رفتاری انسان می شود. در عین حال وقتی عواطف مثبت یا منفی با یک شئی معینی در ارتباط باشند، خاطرات پایدارترند.
شناسایی تأثیر کلمات مثبت بر اثر تأثیر خاص کافئین بر بخشی از مغز که مسئول شناخت گفتار و زبان می باشد روی می دهد.
پیش از این، دانشمندان از تأثیر مثبت بوی نان تازه بر انسان به عنوان سمبل گرما و آسایش سخن گفته بودند.
تغییرات ساختمانی مغز در کودکان با بیماری بای پولار
یافته های تصویر برداری جدید نشان می دهد که در مغز کودکان بای پولار ناحیه امیگدال یا بادامه کوچکتر از حده ه معمول است و از سویی به وقت انجام واکنشهای تشخیصی چهره فعالیت کارکردی بیشتری هم دارد.
در کنفرانس 2012 انجمن امریکایی روانپزشکی کودک و نوجوان بررسی های انجام شده در باب سایر اختلالات ساتمانی مغزی در کودکان و نوجوانان بیی پولار بررسی شد.
دکتر نانسی محقق این رشته در سمینار یاد شده اعلام کرد که شواهدی در دست است که کودکان بای پولار حجم ماده خاکستری کمتری بویژه در ناحیه subgenual cingulate و کورتکس اوربیتال فرونتال و شکنج گیجگاهی فوقانی و نیز کورتکی پرفرونتال دورسولاترال چپ و امیگدال دارند و همزمان اندازه بازال گانگلیا اضافه شده است.به نظر نمی رسد این تغییرات مقدم براغاز بیماری باشد.برخی تفییرات در جریان بیماری رخ می دهد.بازال گانگلیا در افراد با بیماری بیا پولار افزایش حجم داده و برعکس در افراد با اختلالات خلقی شدید و نیز بیش فعالی بسیار شدید کاهش حجم می دهد.از طرفی کورتکس پاریتال و precuneus cortex در کودکان بای پولار افزایش حجم داده در صورتیکه در کودکان سالم کاهش حجم داده و یا انکه تغییری در اندازه ان صورت نمی گیرد.
یک تحقیق تصویر برداری مفصل نشان می دهد که به طور کلی حجم امیگدال در کودکان با امراض بای پولار از دوران کودکی تا بلوغ روبه افزایش می گذارد در مقایسه با گروه سنی مشابه که سالم هستند روبه کاهش می گذارد اما با افزایش سن انها در مقایسه با افراد بالغ نرمال که رو به افزایش سن می گذارند بزرگتر می شود.
درمان با لیتیوم حجم ماده خاکستری مغزی را در نواحی مختلف قشر مغزی و نیز هیپوکامپ افزایش می دهد در حالیکه درمان با سدیم والپروات بعد از 6 هفته باعث کاهش حجم هیپوکامپ می شود.
تزریق بوتاکس در درمان افسردگی
3/28/2013
عضلات شل کننده اخم عضلات صورت که با بوتاکس فلج شوند می تواند در کننرل و درمان افسردگی های مقاوم به درمان موثر باشد.این عضلات که بین ابروها قرار دارند در حالات اضطراب غصه و افسردگی دخالت دارند.
در یک مطالعه کنترل شده که در ان بوتاکس با دارونما مقایسه شده است تجویز و تزریق بوتاکس که توسط اریک فینزیEric Finzi و نورم روزنتال Norm Rozental انجام شده است تزریق بوتاکس می تواند در کاهش علائم افسردگی مفید باشد.
در صدجواب مناسب در درمان با روش تزریق بوتاکس 51درصد وبا دارونما 14درصد بود.درصد تخفیف علائم در موارد با تزریق بوتاکس 27/3 ودر مورد دارونما 7/3 درصد بود.این نتایج هیجان انگیز بود زیرا این بیماران حداقل به مدت 2سال روی تشخیص افسردگی بوده و انواع داروهای ضد افسردگی را که تاثیری هم نداشت تست کرده بودند.
در سال 1872چارلز داروین اهمیت عضلات چهره را در عواطف و ارتباطات اجتماعی مورد توجه قرار داد و در 1890 ویلیام جیمز بازتاب حسی عضلات چهره را در تغییر عواطف افراد مورد توجه قرار داد که این درست بر خلاف باور عمومی است که وضعیت روحی و خلقی اقراد است که باعث بروز اخم و چین در عصلات صورت وی شود.
مطالعات اخیر توسط محققین یادشده یعنی فینزی و روزنتال هم نظریه ویلیام جمیز را تایید می کنند.
نتیجه این تحقیق نشان می دهد که چین و اخم صورت خود می تواند افسردگی بدهد.تحقیقات بیشتری برای تزریق بیشتر و در نقاط دیگر چهره برای تایید تاثیر این روش در درمان افسردکی لازم است.
سودا و نوشابه های شیرین ریسک افسردگی را افزایش و قهوه انرا کم می کند
گزارشات اخیر حاکی از ان است که مصرف نوشابه و اب میوه های های شیرین بخصوص انواع رژیمی ان در افراد بالغ در بروز افسردگی موثر است و برعکس مصرف قهوه در کمتر کردن ابتلای به افسردگی تاثیر دارد.این تحقیق به صورت کامل در شصت و پنجمین گنگره مغزواعصاب امریکا در سان دیه گوی امریکا در مارس 2013 مطرح خواهد شد.
دکتر هوای لی چن از مرز تحقیقات طبی کارولینای جنوبی و مسئول ارشد این پروژه می گوید که مصرف نوشابه ها -چای و قهوه در سرتاسر جهان بسیار شایع بوده و تبعات جسمی و ذهنی خاص خود را هم دارد.
در این تحقیق تعداد 263925 مرد بین سنین 50 تا 76 سال از امریکایی های ژاپی تبار در منطقه هونولولو و اسیا از سال 1995 تا 1996 پیگیری شده و در باره مصرف نوشابه های شیرین-قهوه و چای از انها سوال شدو به مدت 10سال هم پیگیری شدندو سپس از انها سوال شد که ایا ازسال 2000برای انها تشخیص افسردگی داده شده است یا خیر؟جمعا 11311 نفر از انها با تشخیص افسردگی مواجه شدند.
افرادی که روزانه بیش از 4 قوطی سودا می نوشیدند 30 در صد بیشتر از کسانی که سودا مصرف نمی کردند به افسردگی دچار می شدتد و انهایی که اب میوه های اماده بیش از 4 قوطی و یا فنجان در روز مصرف می کردند 38 در صد بیشتر ازکسانی که چنان نوشابه های شیرینی مصرف نمی کردند افسردگی می گرفتند.انهایی که 4 فنجان ویا بیشتر در روز قهوه مصرف می کردند 10 در صد کمتر از کسانی که قهوه مصرف نمی کردند به افسردگی مبتلا می شدند.ریسک کسانی که نوشابه و یا اب میوه رژیمی مصرف می کردند نسبت به کسانی همان ترکیبات را از نوع معمولی ان مصرف می کردند بیشتر بود.
دکتر چن در چایان اضافه می کند که افرادی که نوشابه های شیرین و رژیمی را با انواع بدون شکر ان عوض کرده و یا اینکه قهوه خود را بدون شکر می خورند ریسک کمتری برای ابتلای به افسردگی دارند اما برای تایید نهایی این یافته ها بررسی های بیشتری ضرورت دارد و افرادی که توسط پزشک خود تشخیص اقسردگی یافته و داروهای ضد افسردگی می گیرند باید به مصرف انها تحت نظارت ادامه دهند.
بیماریهای عمده روانی منشاء ژنتیکی مشترک دارند
بر اساس آمارها ۲۱ درصد از جمعیت ایران به نوعی اختلال روانی دچار هستند. در آمریکا هم ۱۱ درصد جمعیت تحت درمان افسردگی هستند
بزرگترین مطالعه ژنتیکی بیماریهای روانی که تا به حال انجام شده نشان می دهد ویژگیهای ژنتیکی که می توانند زمینه ساز پنج بیماری اصلی روانی باشند شباهت زیادی با هم دارند. این کشف می تواند تعریف و نگاهی که به بیماریهای روانی وجود دارد تغییر دهد و از همه مهمتر راهی تازه در درمان آنها باز کند.
به گفته ایوا ردی پروفسور روانپزشکی در دانشگاه نورث وسترن شیکاگو ” این نخستین تحقیق در ابعاد ژنوم (کل ترکیب ژنتیکی) است که نشان می دهد بیماریهای عصبی-روانی مختلف اشتراک ژنتیکی دارند.”
این پنج بیماری عبارتند از: اختلال افسردگی اساسی، اختلال دو قطبی، اسکیزوفرنی، اوتیسم (درخودماندگی) و اختلال بیش فعالی – کم تمرکزی(ADHD).
دکتر جوردن اسمولر یکی از پزوهشگران اصلی این تحقیق می گوید:” ممکن است بین این اختلالات که ما از نظر بالینی آنها را کاملا از هم متمایز می کنیم رابطه ای نزدیکتر از آن وجود داشته باشد که ما تا بحال تصور می کردیم.”
بین این بیماریها با سایر بیماریها یک تفاوت اساسی وجود دارد، برای تشخیص آنها هیچ آزمایش یا شیوه تشخیصی وجود ندارد، مثلا از روی آزمایش خون نمی شود به تشخیص اسکیزوفرنی رسید بلکه تشخیص بر اساس علائم و تطبیق آن با معیارهای تشخیصی استاندارد است. بعلاوه علائم این بیماریها با هم شباهت و در بسیاری موارد همپوشانی دارند بنابراین روشی که به دقت نشان دهد این بیماری اسکیزوفرنی است نه یک بیماری دیگر به پزشکان کمک قابل توجهی می کند.
دانشمندان در این تحقیق که پروژه مشترک ۱۹ کشور برای بررسی ژنتیکی بیماریهای روانی بوده، ژنوم (کل ترکیب ژنتیکی) ۶۱ هزار نفر را مطالعه کردند. از بین این تعداد ۳۳ هزار نفر مبتلا به بیماریهای روانی و بقیه سالم بودند.
دکتر بروس کوتبرت از موسسه ملی سلامت روان آمریکا می گوید:” اگر ما می خواهیم این بیماریها را به درستی تشخیص داده و درمان کنیم باید با دقت بسیار بیشتری بتوانیم بفهمیم از نظر زیستی چه اشکالی وجود دارد”.
نتیجه این تحقیق که امروز، پنج شنبه ۲۸ فوریه (دهم اسفند)، در نشریه معتبر لانست چاپ شده، نشان می دهد چهار ژن مشترک در ایجاد این پنج بیماری نقش دارند که روی کروموزومهای ۲ و ۱۰ قرار دارند و دو تای آنها مسئول تنظیم کلسیم در سلولهای مغزی هستند.
البته محققان تاکید می کنند این تحقیق به معنای آن نیست که نقش این ژنها دقیقا شناخته شده یا وجود آنها به منزله بروز بیماری است.
نکته دیگری که پژوهشگران به آن اشاره می کنند این است که برخی از علائم در این پنج بیماری مشترک هستند، مثلا انزوای اجتماعی هم در اسکیزوفرنی دیده می شود و هم در اوتیسم، اما در دیگر موارد هم پدیده نادری نیست. بنابراین روشن نیست که این ژنها با بیماری ربط دارند یا با علائم.
اما همانطور که آلساندور سرتی و کیارا فابری استادان دانشگاه بولونیا در مقاله ای که به عنوان ضمیمه این تحقیق در لانست چاپ شده نوشته اند”ژنتیک می تواند در پیش بینی و پیشگیری از بیماریهای روانی نقش داشته باشد و به ساخت نسل تازه ای از داروهای روانپزشکی کمک کند.”
اهمیت این تحقیق در این است که درباره دلایل زیست شناختی بیماریهای روانی شناخت اندکی وجود دارد به همین دلیل هم اخیرا شرکتهای بزرگ داروسازی تحقیق درباره بیماریهای دستگاه عصبی مرکزی را کاهش داده اند؛ چرا که وقتی این عوامل زیستی ناشناخته اند داروسازان نمی دانند باید چه سلولها یا مولکولهایی را هدف قرار دهند و وقتی هم دارویی می سازند نمی توانند بدرستی نتایج آن را بررسی و ارزیابی کنند.
دکتر اسمولر می گوید:” ما هنوز از نظر شناخت دلایل بیماریهای روانی در مراحل ابتدایی هستیم بنابراین این تحقیق سرنخ هایی به ما داده است.”
افسردگی سکته مغزی و مرگ
افرادی که پس از سکته مغزی افسردگی می گیرند 3 برابر بیشتر در معرض مرگ زودرس و 4 بار بیشتر در خطر مرگ بعد از سکته مغزی هستند.
این تحقیق بر پایه مطالعه ای که در شصت و پنچمین کنگره جهانی مغزواعصاب امریکا درسان دیه گو در مارس اینده برگزار خواهد شد مطرح خواهد شد.
دکتر امیتیس توفیقی از کالیفرنیای جنوبی و عضو انجمن نوتوانی همان مرکز و سرپرست این تحقیق می کوید که :از هر سه بیمار با سکته مغزی یکی دجار افسردگی شده و گاهی این اطرافیان بیمار هستند که می توانند با مراقبت و توچه بیشتر جان اورا نحات دهند.دکتر توفیقی اضافه می کند چنان رابطه ای بین حمله قلبی و افسردگی هم هست اما بین سکته مغزی و مرگ و افسردگی اطلاعات زیادی در دسترس نیست.
تعداد 10550 نفر بین سنین 25 تا 74 سالگی به مدت 21 سال دنبال شدند.از ان تعداد 73 نفر سکته مغزی بدون افسردگی داشتند و 48 نفر هم سکته مغزی با افسردگی پیدا کردند.تعداد 8831نفر نه سکته ون افسردکی و تعداد هم افسردگی بدون سکته مغزی دچار شدند.
بعد از دخالت دادن عواملی مانند سن-نژاد-جنس-وضعیت تاهل سطح سواد و میزان درامد مالی افراد درگیر در مطالعه یادشده بالا ملاحظه شد که میزان مرگ به هر علتی درافراد با سکته مغزی که افسردگی هم داشتند 3 برابر بیتشر از انهایی است که نه سکته مغزی و نه افسردگی دارند.
میزان مرگ و میر ناشی از سکته مغزی در انهایی که افسردگی داشتند 4 بربر بیشتر از انهایی بودکه سکته و یا افسردگی نداشتند.
این تحقیق اهمیت غربالگری و درمان افسردگی در افراد با سکته مغزی را نشان می دهد.اینکه افسردگی پس از سکته چقدر شایع بوده و ریسک بالقوه افسرده بودن اهمیت یافتن نشانه ها و علائم افسردگی و درمان انهارا نشان می دهد.
افزایـش اعتـماد به نفـس
شاید شما هم در زندگی شرایطی را تجربه کرده اید که خود کم بینی و احترام به نفس پایین، مشکلات ناخواسته ای را برایتان بوجود آورده است. عزت نفس و داشتن احساس خوب نسبت به خود، از جمله مواردی اند که بسیاری افراد در زندگی خود در آرزوی رسیدن به آن هستند.
اگر احساس می کنید دارای عزت نفس پایین هستید و این موضوع روی تمام جوانب زندگی شما تاثیر منفی گذاشته است؛ اگر فکر می کنید ارتباطات، کار و یا حتی سلامتی شما تحت الشعاع این عزت نفس پایین قرار گرفته است؛ حتی اگر این احساس خود کم بینی از دوران کودکی در شما شکل گرفته و همواره همراه شما بوده است؛ با بکارگیری چهار قدم موثری که در ادامه ایمیل آورده می شود می توانید عزت نفس را در خود تقویت نموده و به تدریج احساس بهتری نسبت به خود پیدا کنید.
قدم اول : موقعیت ها و شرایط مشکل ساز را شناسایی کنید
در مورد موقعیت هایی که به نظر می رسد احترام به نفس شما را پایین می آورند، فکر کنید. این موقعیت ها معمولا عبارتند از :
1. یک ارائه در محل کار
2. یک بحران در منزل یا محل کار
3. یک چالش با کسی که ارتباط نزدیک با شما دارد مانند همسر و یا همکار
4. یک تغییر در جریان زندگی مانند از دست دادن شغل و یا فرار فرزند از خانهقدم دوم : از افکار و اعتقادات خود در رابطه با این موقعیت ها آگاه شوید
هنگامی که شرایط و موقعیت های مشکل ساز را شناسایی نمودید، به تفکر خود در رابطه با آنها دقت کنید. ببینید در این شرایط به خود چه می گویید؟ تفسیر شما از این موقعیت ها چیست؟ تفکر شما در این شرایط ممکن است مثبت، منفی و یا خنثی باشد. ممکن است شما در این شرایط منطقی عمل کنید و یا بر پایه یکسری واقعیت ها و دلایل و اعتقادات اشتباه فکر نمایید؛ و یا بالعکس.
قدم سوم : افکار منفی و نادرست خود را به چالش بکشید
برداشت اولیه شما از یک موقعیت ممکن است تنها راه نگاه به آن شرایط خاص نباشد، بنابراین باید در صحت افکارتان تامل بیشتری نمایید. از خود بپرسید: آیا نگاهم با منطق و واقعیت سازگار هست؟
البته گاهی اوقات تشخیص بی دقتی ها در تفکر مشکل است. بیشتر افراد یک تفکر دیرینه و ثابت درباره خود و زندگی شان دارند. این اعتقادات دیرینه از نظر آنها می تواند نرمال و کاملا منطبق بر واقعیت تلقی گردد؛ در حالی که بیشتر آنها ممکن است تنها یک ایده یا احساس باشند. در این میان بعضی الگوهای فکری نیز در ذهن افراد ممکن است باعث تضعیف عزت نفس گردد که باید به آنها دقت کرد. این الگوها عبارتند از :
1. تفکر همه یا هیچ
در این حالت شما همه چیز را خوبِ مطلق یا بدِ مطلق می بینید. مثلا به خود می گویید: “اگر من در این کار موفق نشوم، کاملاً شکست خورده ام!” عادت به چنین تفکری صحیح نیست. بهتر است همه جوانب یک پیروزی و یا شکست را در نظر داشت.
2. نیمه خالی لیوان
با این الگوی فکری شما تنها جنبه های منفی یک موقعیت را می بینید و تنها بر روی آنها متمرکز می شوید که این باعث می شود نگاه شما به یک شخص یا موقعیت کاملا از مسیر درست منحرف شود. به عنوان مثال به خود می گویید: “چون من در ارائه آن گزارش اشتباه کردم، حالا همه فکر می کنند که من برای این کار مناسب نیستم.” بدبینی بدترین آفت عزت نفس است.
3. تبدیل دستاوردهای مثبت به منفی
در این حالت شما با کوچک شمردن تجربه های مثبت و دستاوردهای مفید خود، آنها را انکار می کنید. به عنوان مثال به خود می گویید: “فقط به این خاطر که امتحان آسانی بود، توانستم موفق باشم!” در اینگونه مواقع شما احترام به نفس را در خود می کُشید.
4. نتیجه گیری منفی بدون داشتن دلایل کافی
شما ممکن است گاهی اوقات بدون داشتن مدارک و شواهد کافی در یک شرایط خاص یک نتیجه گیری منفی کنید. مثلا به خود می گویید: “دوست من هنوز جواب ایمیلم را نداده؛ پس حتما هنوز هم از من ناراحت است!” در صورتی که ممکن است دوست شما در چند روز گذشته موفق به مرور ایمیل هایش نشده باشد. شاید بهتر است به جای توسل به افکار منفی، کمی صبورتر باشید.
5. اشتباه گرفتن احساسات با واقعیت ها
در این حالت شما احساسات یا عقاید خود را با واقعیت ها اشتباه می گیرید. مثلا به خود می گویید: “من احساس می کنم شکست خورده ام پس حتما همینطور است!”
6. دست کم گرفتن خود
با این الگوی فکری خود را کمتر از آنچه که هستید دیده و ارزش های خود را دست کم می گیرید. این ممکن است مثلا ناشی از چندین بار اشتباه کردن در یک موقعیت خاص باشد. به عنوان مثال به خود می گویید: “لیاقت من بیش از این نیست!” بهتر است اندکی تجدید نظر کنید.
قدم چهارم : افکار و عقاید خود را تعدیل کنید
هم اکنون زمان آن است که افکار منفی و نادرست را با افکار سازنده و دقیق جایگزین کنید. برای این کار می توانید از استراتژی های زیر کمک بگیرید:
1. از عبارات امید بخش استفاده کنید
نسبت به خود با مهربانی رفتار کنید و همواره خود را تشویق نمایید. یادتان باشد که اگر بخواهید به بدبینی خود نسبت به یک موقعیت خاص میدان دهید، ممکن است به واقعیت بپیوندد. به عنوان مثال اگر دائم به این فکر کنید که ارائه شما بخوبی برگزار نخواهد شد، ممکن است واقعا همین اتفاق بیفتد. سعی کنید جملات امیدبخش به خود بگویید. مثلا به خود بگویید: “با اینکه موقعیت سختی است، اما من از پس آن بر می آیم.”
2. خود را ببخشید
همواره به یاد داشته باشید که همه انسان ها ممکن است در زندگی خود اشتباه کنند. این اشتباهات هیچگاه همیشگی و مختص فرد خاصی نیست. اگر دچار اشتباه شدید به خود بگوئید: “درست است که من اشتباه کردم اما این اشتباه دلیل بر بد بودن من نیست.”
3. از عبارات باید و نباید اجتناب کنید
اگر ذهن شما پر از جملات باید و نباید باشد، ممکن است منجر به این شود که انتظارات و توقعات غیرمنطقی از خود و دیگران داشته باشید. آزاد کردن ذهن از این عبارات باعث می شود انتظارات منطقی تر و نزدیک تر به واقعیت، از خود و دیگران داشته باشیم.
4. بر روی جنبه های مثبت زندگی خود متمرکز شوید
توانایی های خود را در برخورد با موقعیت های چالش برانگیز در زندگی به یاد آورید و همواره به موفقیت ها و قسمت های خوب زندگی خود فکر کنید.
5. با افکار پریشان کننده جور دیگر برخورد کنید
بجای اینکه با افکار منفی، منفی برخورد کنید، از آنها کمک بگیرید تا به الگوهای جدید و سالم تری در زندگی خود دست یابید. از خود بپرسید: “برای بهتر کردن شرایط چگونه باید عمل کرد؟”
6. خود را تشویق کنید
بخاطر هر نکته مثبتی که در یک موقعیت خاص می بینید، خود را تشویق کنید. به عنوان مثال به خود بگویید: “گرچه بنظر می رسد ارائه من عالی نبوده اما حضار با طرح پرسش، تا پایان جلسه مطالب را دنبال کردند. این نشون میده که موفق عمل کرده ام و به هدفم رسیده ام.”
این قدم ها ممکن است در نگاه اول دشوار بنظر برسند. اما با تمرین بتدریج آسان تر خواهند شد. هنگامی که شما شروع به شناسایی افکار و عقاید تخریب کننده احترام به نفس در خود کنید، قادر خواهید بود عملا آنها را تشخیص داده و در جهت مبارزه با آنها گام بردارید. بدین ترتیب موفق به دریافتن ارزشهای خود به عنوان یک انسان می شوید. هنگامی که عزت نفس در شما تقویت شود، اعتماد به نفس شما نیز افزایش یافته و به تدریج احساس بهتری نسبت به خود و زندگی خود پیدا خواهید کرد.
نظرات بسته شده است.