کاش ساسان سپنتا پسر کارگردان «دختر لر» نبود!
متاثر از درگذشت ساسان سپنتا، پژوهشگر، مدرس و مولف |
مریم قدسیه با ادبیات عمومی میشناختمش! ادبیاتی کسالتبار و از سر اجبار در سالهای اول دانشگاه. ساعات ملالآوری در هفته که با مخلوطی از دانشجویان رشتههای مختلف در اتاقی مشترک به سختی میگذشت. کلاسها شلوغ و بینظم بودند با حضور آدمهایی که اصولا به همهچیز توجه داشتند جز آنچه برایش به آنجا کشیده شده بودند. او هم که انگار عادت داشت به شیطنتهای مداوم؛ همهمه و بههمریختگی و این همه حضور اجباری. پس سر ساعت در کلاس حضور پیدا میکرد؛ درس را بی هیچ حرف و حدیثی با نگاهی ثابت به روبهرو و صدایی آرام و یکنواخت ارایه میداد و ته ساعت هم میرفت. از بحث و مجادله بیانجام با بچهها خبری نبود زیرا که قطعا میدانست این فضا چقدر خودش را در این سن و در سالهای آخر تدریس خستهتر میکند و تحمل این دو ساعت در هفته را برای بچهها سختتر. هیچگونه توجهی هم به قیل و قال تمام ناشدنی و بیحد و اندازه کلاس نداشت. صریحترین رفتارها و چارچوب شکنیها برایش عادی شده بود. حتی نیم نگاهی هم به کتابخوانیهای همیشگی دانشجویی که در ردیف اول درست روبهرویش مینشست و بیتوجه به استاد سر در دنیای مورد علاقهاش میبرد، نداشت و کوچکترین واکنشی به شکلگیری مداوم جمع پنج، شش نفره ردیفهای آخر با صداهای خنده و دیگر افکتهای احتمالی نشان نمیداد! سپنتا بیش از اینها تجربه داشت که فکر کند میشود این جماعت چموش را به زیر آورد؛ پس در کمال آرامش این دو ساعت را میگذراند و به دنبال کار خود میرفت… از زمان پاس شدن آن واحد عمومی جز چند باری در راهروهای دانشکده با یک سلام و علیک گذرا ندیدمش و فقط یکی، دو مرتبه درباره این مساله که چقدر جالب که او پسر عبدالحسین سپنتا، کارگردان فیلم «دختر لر» بوده با دوستان حرف زدیم تا همین چند وقت پیش که جایی در جمعی بحث به اقدامات منحصر به فردش در زمینه پژوهش موسیقی و زبانشناسی رسید؛ به اینجا که او برای اولین بار چنین و چنان کرده و دست روی این موضوع تازه و آن بحث کار نشده گذاشته است و… استاد اجباری دیروز، حرفهای اختیاری امروز را با خود آورده بود، حرفهایی از روزگار مردی که زمانی پر از حرفها و ادعاهای تازه بود و حالا در سکوت و سر در خلوت روزهای بازنشستگی را سپری میکرد. اما هفته گذشته این مرد رفت؛ به رسم همیشگی سالهای آدم. این بارهم بی اختیار اما نه از کلاس اجباری عمومی یا دوران کاری معمول که برای همیشه از میان کسانی رفت که صدایش را به درستی نشنیدند. خبر درگذشت او را به رسانهها و اخبار آورد اما باز هم در سایه. باز هم زیر سنگینی کلماتی اجباری که از او سخن نمیگفتند. بله ساسان سپنتا فرزند عبدالحسین سپنتا، کارگردان فیلم دختر لر، نخستین فیلم ناطق تاریخ سینمای ایران بود و این بیشترین چیزی بود که امروز و حتی از زبان کسانی که باید بهتر از دیگران میشناختندش درباره او گفته شد. سنگینی و سایه نام پدر بر سر ساسان سپنتا ماند! حتی در زمان پس از مرگ و از ورای 80 سال کار و تلاش مداوم در زمینه شناخت موسیقی ایرانی، زبانشناسی و آواشناسی. سایه نام پدرحتی امروز هم نگذاشت که کسی سراغ خودش و دنیای شخصی و متمایزش برود حتی اگر قرار بود جایی در چند سطر کوتاه یادی از او بشود؛ سایه دختر لر همچنان بر سر ساسان سپنتا و آزمایشگاه زبانشناسیاش بود! بر سر آزمایشگاهی که برای اولین بار در دانشگاه اصفهان احداثش کرد. بر پیشقدمی او در اندازهگیری واجهای فارسی و چاپ و نشر چندین و چند مقاله، کتاب و پژوهش دیگر برای موسیقی که جزو بهترین و نابترین نمونههایشان بودند… بازهم سطر فرزندی عبدالحسین سپنتا در میان جملات دیگر راجع به ساسان سپنتا بلد شد، برجسته شد و به چشم آمد و کمتر کسی فهمید که او بدون پدرش چه کسی بود! شاید ساسان سپنتا دیگر عادت کرده بود؛ سنگینی این جمله را با خود حمل کند. سنگینی جملهیی که یک عمر تلاش برای بازگویی و اثبات خود هم نتوانست از بار بیرحمانهاش بکاهد و حتی پس از مرگ، سپنتا را آنگونه که بود و آنگونه که میخواست باشد، بیان کند. ای کاش ساسان سپنتا پسرکارگردان «دختر لر» نبود!
|
http://etemadnewspaper.ir/
نظرات بسته شده است، اما بازتاب و پینگ باز است.