«بشنو، امّا گوش نکن!»

۱۹

پس این تجربه ای که حالا می خواهم حرفش را بزنم و هشتاد سال طول کشید تا به جایی رسید که گفتنی شد، فقط مال «شنیدن» است، نه مالِ «گوش کردن»! می شنوم که یکی دارد زیرِ لبی می گوید: «مگر شنیدن با گوش کردن فرقی می کند؟»

یکی از فرزندان یاغی و طاغی و باغی ننه طبیعت که نظیرش همیشه و در همه جا پیدا می شود

خوب، بله، البتّه! این را تقریباً همه می دانند. شما، مثلاً، توی یک خیابان شلوغ که هستید، صد جور، هزار جور صدا «می شنوید»، چون به گوشتان می خورد (۱)، امّا اگر همراه کسی هستید، میان همۀ آن صداها، به حرفهای همراهتان «گوش می دهید».

بله، می خواهم بگویم آدمی که هشتاد سالی عمر کرده باشد، بارها و بارها مریض شده است، دکتر رفته است، توی بیمارستان خوابیده است، و خلاصه فهمیده است که بین «دکتر» ها و «مریض» ها یک جور رابطۀ «زمینی- آسمانی» به وجود می آید، که راستش برای هر دوشان ضرر دارد. مریض به دکتر طوری نگاه می کند که انگار دکتر با عالم بالا ارتباط پیدا کرده است و نفسش مسیحایی شده است و آدم همینکه وارد مطبّش ش، شروع می کند به «شفا» پیدا کردن.

آقای دکتر، اخمت کو؟ با مریض خوش و بش نکن! اعتبارت پیشش می آید پایین!

دکترها رفته رفته از این احساس و برداشت مریضها حُسنِ استفاده کرده اند و خیلیهاشان حتّی باورشان شده است که مریض موجود نادانِ بیچارۀ حقیری است که با عجز وُ التماس وُ توکّل به درگاه خداوندی دکتر پناه آورده است و باید از دکتر ادا و اطوار «اولیاء اللهی» ببیند تا نسخه ای که برایش می پیچد، علاوه بر تأثیر شیمیایی، که به عالم جسم مربوط است، تأثیرِ سیمیایی هم پیدا کند!

چی؟ می گویید سیمیا دیگر چه صیغه ای است؟ صیغه نیست! علمی است عقدی، وَ خیلی هم جدّی و مهمّ، که به عالم روح مربوط می شود و با علم کیمیا و علم لیمیا، سه تایی«علوم خُفیه» (۲) را تشکیل می دهند، و دانستنِ آنها کار هرکس هرکس نیست، و آدم نظر کرده می خواهد، و کاری است از کرامات خیلی بالاتر، و از معجزات کمی پایین تر.

خلاصه، فکر می کنم شاید بهتر باشد که دکترها، که همان طبیبها یا پزشکها باشند، با مریض، که همان بیمار باشد، خودمانی تر رفتار کنند (۳) تا بیچاره مریض یا بیمار خیال نکند تحصیل طبابت هم مثل تحصیل فقاهت، ماهیت آدمیزادیِ محصّل را عوض می کند و به درجۀ اجتهاد پزشکی (۴) که رسید، عالم بالایی و ملکوتی می شود و تاج سر بندگانِ بیمارِ نادانِ بیچارۀ حقیرِ بخت برگشتۀ آفریدگار عالم و پروردگارِ عالمیان! اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ اَتُوبُ اِلَیْهِ.

 _________________________________________________

۱- برای یقین پیداکردن در مورد فرق داشتنِ «شنیدن» با «گوش کردن» مثالهای زیاد در ذهن همه هست. مثلاً یک نفر از یک نفر دیگر می پرسد: «شنیدی یارو چی گفت؟» اوّلی جواب می دهد: «شنیدم که دارد یک چیزی می گوید، امّا گوش نکردم ببینم چی می گوید.» اگر معنی این دو فعل یکی می بود، فقط یکی از آنها را می داشتیم.

۲- در کنار «علوم خفیه»، علم «جفر» را هم داریم که شاید از آنها معتبرتر باشد. ملاحظه کنید که «دهخدا» به نقل از «کشاف اصطلاحات الفنون»، تألیف «شیخ محمدعلی تهانوی» دربارۀ علم جفر چه می فرماید:

«علمی است که در آن بحث می شود از حرف از آن حیث که بناء مستقل به دلالت است و آن را علم حروف نیز نامند و علم تکسیر هم می گویند و فائدۀٔ این علم آگاهی بر فهم خطاب محمّدی آنچنانی است که میسر نشود مگر به شناختن علم زبان عرب چنانکه در پاره ای از رسائل بدان اشارت رفته است از این علم حوادث این جهان تا هنگام انقراض آن شناخته شود. سید سند در شرح مواقف در مقصد دوم گفته است که از اقسام علوم علم جفر و جامعه است و آن عبارت از دو کتابی است که حضرت امام المتقین امیرالمؤمنین علیه الصلوه و السلام بر طریقه ٔ علم حروف حوادثی را که تا انقراض این جهان رخ خواهد داد در آن دو کتاب یادداشت فرموده است و امامان برحقّ که از فرزندان آن حضرت بوده اند، بدین علم آشنا بوده و همواره احکام آینده را از آن دو کتاب استخراج می فرموده اند. حتی در نسخه ٔ عهدنامه ٔ قبول ولایت عهدی که امام هشتم علی بن موسی الرّضا (ع ) به مأمون نوشته ، بعد از آن که مأمون جانشینی و خلافت را بعد از خود به آن حضرت وعده داد، مرقوم داشته است که «ای مأمون از حقوق خلافت بر تو چیزهائی روشن گردیده که در نزد پدران تو روشن نبوده . من این تکلیف را که بعد از تو جانشین و خلیفه ٔ وقت شوم می پذیرم جز این امر انجام نپذیرد». و شیوخ مغاربه را از علم حروف بهره و نصیبی باشد و معلومات خود را در این علم به اهل بیت سلام اﷲ علیهم اجمعین منتسب دانند و من خود در شام منظومه ای دیدم که به وسیله ٔ رموزی به احوال پادشاهان مصر اشارتی کرده بود و شنیدم که ماحصل مندرجات آن منظومه از کتاب جفر و جامعه استخراج شده است – انتهی ماقال السید.»

۳- «رفتار خودمانی» یعنی رفتار بدونِ «ناز» و بدونِ «ادا و اطوار». اگر به معنیهای مختلف «ناز» توجّه کنیم، می فهمیم که چرا حافظ شیرازی در دعای سلامت برای «معشوق» که حتماً یکی از ممدوحان او بوده است، در غزلی می گوید: «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد / وجود نازکت آزردۀ گزند مباد!» و فروغی بسطامی، احتمالاً با داشتنِ این بیت حافظ در ذهن، در غزلی گفته است: «فروغی را به درد عشق کشتی / خلاصش کردی از ناز طبیبان!» این هم معنیهای مختلف «ناز» چنانکه دهخدا نقل کرده است: :«کرشمه، غنج، دلال، شیوه، دلفریبی، غمزه، ادا، اطوار، قر و غربیله، غنجاره!»

۴- قضیۀ افاده های بعضی از دکترهای «طبّ» را برای رفیق شفیق درست پیمانم، استاد زشکی خراسانی می گفتم، خندید و گفت که بعضی از دکترهای «ادبیات» هم از این جور افاده ها دارند، و از یکیشان که شاعر هم هست، حکایت کرد که خیال کرده بود آدم با داشتنِ درجۀ «اجتهاد» در خواندن قصاید خاقانی، می تواند در زمینۀ هر علمی صاحب ادّعا باشد، یعنی خودش را «بحرالعلوم» بپندارد و انشاء به هم ببافد، و وقتی استاد زشکی با فروتنی خواسته بود این نکته را حالیش کند، دوستی او به دشمنی تبدیل شده بود، و استاد زشکی هم، محض تفنّن، چند بیتی در این باب ساخته بود و گذاشته بود توی صندوقچۀ «این نیز بگذرد»، از این قرار:

مژده، ای دل، که دوست دشمن شد، / رفت و از خود بُرید و بی من شد.

در بیانِ صفا فصاحت داشت، / با زبانِ عناد الکن شد.

گُلشنِ همنشینی از بُغضش / سخت آتش گرفت و گُلخن شد.

دانشِ او، به وَزن، یک مثقال / بود وُ، او مدّعیِ صد من شد.

کامیابش نکرد یکرنگی، / هم ریاکار، هم مُلَوّن شد.

خوش زبان بود این سوفسطایی، / با همین فن حریف هر فن شد!

چون مسِ او طلا نشد از صِدق، / روی را سِفت کرد وُ آهن شد:

دشمنِ من نشد، چو وابینی، / با خودِ بینواش دشمن شد

نظرات بسته شده است، اما بازتاب و پینگ باز است.

× ثبت نوبت آنلاین